شعر درباره دوستی قدیمی ، شعر در مورد دوستی و رفاقت و همدلی - پارسی زی
متن بلند درباره دوست ، صمیمی و خوب + متن طولانی برای دوست صمیمی

متن بلند درباره دوست ، صمیمی و خوب + متن طولانی برای دوست صمیمی

متن بلند درباره دوست متن بلند درباره دوست ، صمیمی و خوب + متن طولانی برای دوست صمیمی همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب …

اشعار بهار ، و نوروز از مولانا + شعر دو بیتی در مورد بهار از شاملو و حافظ

اشعار بهار ، و نوروز از مولانا + شعر دو بیتی در مورد بهار از شاملو و حافظ

اشعار بهار اشعار بهار ، و نوروز از مولانا + شعر دو بیتی در مورد بهار از شاملو و حافظ همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم …

شعر در مورد حرف مفت + حرف مفت و بیهوده زدن مردم

شعر در مورد حرف مفت + حرف مفت و بیهوده زدن مردم

شعر در مورد حرف مفت با مجموعه شعر در مورد حرف مفت ، شعر در مورد حرف مفت مردم ، زیباترین شعر در مورد حرف …

شعر درباره دوستی قدیمی

شعر درباره دوستی قدیمی ، شعر در مورد دوستی و رفاقت و همدلی

شعر درباره دوستی قدیمی ، شعر در مورد دوستی و رفاقت و همدلی همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر درباره دوست قدیمی

مثل چای با عطرِ هل

وسط سرمای هوا

مثلِ عطر یک آشنا

می‌ چسبد به جان …

یکی که اسمش

بی‌ هیچ قید و شرطی رفیق است

در این قطحی واژه‌ دوست

⇔⇔⇔⇔

شعر درباره دوستان قدیمی

سلامتی اون رفیقـی که مجازیهــ

امــّــــا

یه جوری برات سنگ صبوره

که هیچکدوم از رفیقای واقــعیـتـــ

به گرد پاش هم نمی رسن …!

بیشتر بخوانید : متن دوست داشتنی ، برای عشقم و همسرم و دخترم و مادر

شعری درباره دوست قدیمی

به سلامتی

مهره های تخته نرد

که تا وقتی رفیقشون

تو حبس حریف

به احترامش

بازی نمی کنن

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد دوستی قدیمی

آنان که دوستی و محبت را

به زندگی خود راه نمی‌دهند،

به آن می مانند

که طلوع خورشید را مانع شوند.

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد دوست قدیمی

دوستی فصل قشنگیست پر از لاله سرخ

دوستی تلفیق شعور من و توست

دوستی رنگ قشنگیست به رنگ خدا

دوستی حس عجیبیست میان من و تو

بیشتر بخوانید : متن دوست داشتنی کوتاه ، جملات دوست داشتنی و عاشقانه

شعر در مورد دوستان قدیمی

دوست مشمار آن که در نعمت زند

لاف یاری و برادر خواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست

در پریشان حالی و درماندگی

⇔⇔⇔⇔

شعر درباره دوستان قدیم

چشمی دارم همه پر از صورت دوست

با دیده مرا خوشست چون دوست در اوست

از دیده دوست فرق کردن نه نکوست

یا دوست به جای دیده یا دیده خود اوست

⇔⇔⇔⇔

شعر درباره دوستی های قدیمی

در میان این همه شلوغی

اگر یک رفیق باشد

یک نفر تو را بفهمد

بس است …

بیشتر بخوانید : متن دوست داشتن یک دوست ، جملات ناب و متن ثابت کردن دوست داشتن

شعر درباره دوست قدیمی

پای در زنجیر

پیش دوستان

به، که با بیگانگان

در بوستان

⇔⇔⇔⇔

شعر درباره دوستان قدیمی

بنام دوگل بهشت

یکی عشق و دیگری سرنوشت

به قلم گفتم بنویس ؟

هرچه دلش خواست نوشت

ما را خاک پای دوست ،

دوست را تاج سر ما نوشت . . .

⇔⇔⇔⇔

شعری درباره دوست قدیمی

پرسید دوست رو

چون دوستش داری بهش نیاز داری

یا که چون بهش نیاز داری دوستش داری ؟

گفتم چون دارمش بی نیازم . . .

بیشتر بخوانید : متن دوست داشتن دوست صمیمی ، متن بسیار زیبا برای دوست بامرام

شعر در مورد دوستی قدیمی

باغی که در آن آب هوا روشن نیست

هرگز گل یکرنگ در آن گلشن نیست

هر دوست که راستگوی و یکرو نبود

در عالم دوستی کم از دشمن نیست

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد دوست قدیمی

همچنان چشم به چشمان تو دارم ای دوست

گوشه چشمی بنما بر دل زارم ای دوست

هر شبم نقش تو ماه شب چشمان منست

روزها در شب هجرت بشمارم ای دوست

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد دوستان قدیمی

دریغ و درد

که تا این زمان ندانستم

که کیمیای سعادت رفیق بود

رفیق

بیشتر بخوانید : متن دوست داشتن دوست خوب ، متن زیبا برای دوست مجازی و رفیق بامرام

شعر درباره دوستان قدیم

سلامتیه دوست نازنینی

که گفت:

قبر منو خیلی بزرگ بسازین….

چون یه دنیا ارزو

با خودم به گور میبرم !

⇔⇔⇔⇔

دل من دیر زمانی ست که می پندارد:

« دوستی » نیز گلی ست

مثل نیلوفر و ناز ،

ساقه ترد ظریفی دارد

بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد

جان این ساقه نازک را

-دانسته-

بیازارد!

در زمینی که ضمیر من و توست

از نخستین دیدار،

هر سخن ، هر رفتار،

دانه هایی ست که می افشانیم

برگ و باری ست که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .

گر بدان گونه که بایست به بار آید

زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف

که تمنای وجودت همه او باشد و بس

بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس

زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است

در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز

عطر جان پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد

رنج می باید برد

دوست می باید داشت

با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دل هامان را

مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

بسراییم به آواز بلند

– شادی روح تو !

ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ، عطر افشان

گلباران باد

فریدون مشیری

آخرین بروز رسانی در : شنبه 19 آذر 1401
کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام پارسی زی و لینک مستقیم بلا مانع است.