اشعار رحیم معینی کرمانشاهی ، دیوان اشعار عاشقانه و ناب و کردی - پارسی زی
شعر در مورد قسمت ، و تقدیر و سرنوشت و قسمت نبودن و قضا و قدر از حافظ

شعر در مورد قسمت ، و تقدیر و سرنوشت و قسمت نبودن و قضا و قدر از حافظ

شعر در مورد قسمت شعر در مورد قسمت ، و تقدیر و سرنوشت و قسمت نبودن و قضا و قدر از حافظ همگی در سایت …

متن تولدت مبارک عزیز دلم ، متن تولدت مبارک عزیزم و عشقم و رفیق

متن تولدت مبارک عزیز دلم ، متن تولدت مبارک عزیزم و عشقم و رفیق

متن تولدت مبارک عزیز دلم متن تولدت مبارک عزیز دلم ، متن تولدت مبارک عزیزم و عشقم و رفیق همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این …

قربان خنده هایت ، متن زیبا در مورد خنده دخترم + خنده هایت زیباترین

قربان خنده هایت ، متن زیبا در مورد خنده دخترم + خنده هایت زیباترین

قربان خنده هایت قربان خنده هایت ، متن زیبا در مورد خنده دخترم + خنده هایت زیباترین همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که …

اشعار رحیم معینی کرمانشاهی

اشعار رحیم معینی کرمانشاهی ، دیوان بهترین اشعار عاشقانه و ناب و کردی رحم معینی کرمانشاهی

اشعار رحیم معینی کرمانشاهی ، دیوان بهترین اشعار عاشقانه و ناب و کردی رحم معینی کرمانشاهی همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

اشعار رحیم معینی کرمانشاهی در مورد کودکی

یادم آمد

شوق روزگار کودکی

مستی بهار کودکی

یادم آمد

آن همه صفای دل که بود

خفته در کنار کودکی

رنگ گل جمال دیگر در چمن داشت

آسمان جلال دیگر پیش من داشت

شور و حال کودکی برنگردد دریغا

قیل و قال کودکی بر نگردد دریغا

به چشم من همه رنگی فریبا بود

دل دور از حسد من شکیبا بود

نه مرا سوز سینه بود

به دلم جای کینه بود

شور و حال کودکی برنگردد دریغا

قیل و قال کودکی برنگردد دریغا

روز و شب دعای من

بوده با خدای من

کز کرم کند حاجتم روا

آنچه مانده از عمر من به جا

گیرد و پس دهد به من دمی

مستی کودکانه مرا

شور و حال کودکی برنگردد دریغا

قیل و قال کودکی برنگردد دریغا

بیشتر بخوانید : شعر در مورد زیبایی ، یار و دختر و چهره عشق و معشوق و دوست و زندگی

اشعار ناب رحیم معینی کرمانشاهی

باز گشتم امشب از میخانه اما مست مست

سر درون سینه و تنهای تنها مست مست

⇔⇔⇔⇔

اشعار جدید رحیم معینی کرمانشاهی

مرغ محبتم من ، کی آب و دانه خواهم

با من یگانگی کن ، یار یگانه خواهم

شمعی فسرده هستم ، بی عشق مرده هستم

روشن گرم بخواهی سوز شبانه خواهم

⇔⇔⇔⇔

اشعار عاشقانه رحیم معینی کرمانشاهی

افسانه محبت ، هر چند کس نخواند

من سر گذشت خود را ، پر زین فسانه خواهم

بام و دری نبینم ، تا از قفس گریزم

بال و پری ندارم ، تا آشیانه خواهم

⇔⇔⇔⇔

تا هر زمان به شکلی ، رنگی بخود نگیرم

جان و تنی رها از ، قید زمانه خواهم

می آنقدر بنوشم ، تا در رهت چو بینم

مستی بهانه سازم ، گم کرده خانه خواهم

⇔⇔⇔⇔

سوختم در شوره زار عمر ، چون خودرو گیاهی

ناله ای هم نیست تا سودا کنم با سوز آهی

نیستم افسرده خاطر هیچ از این افتاده پایی

صد هزاران روی دارد چرخ با چرخ کلاهی

⇔⇔⇔⇔

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم.

همان یک لحظه اول ،

که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهان را با همه زیبایی و زشتی ،

بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.

⇔⇔⇔⇔

ای جهان زشتخو اینقدر زیبایی چرا

با همه نادان نوازیهات دانایی چرا؟

⇔⇔⇔⇔

اشعار رحیم معینی کرمانشاهی

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،

نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ،

بر لب پیمانه میکردم .

⇔⇔⇔⇔

زرنگی نارفیقا! نیست این، چون باز شد دستت

رفیقان را زپا افکندن و گردن فرازی ها

⇔⇔⇔⇔

شعر رحیم معینی کرمانشاهی

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین

زمین و آسمان را

واژگون ، مستانه میکردم .

⇔⇔⇔⇔

گر مقدر بشود، سلک سلاطین پوید

سالک بیخبر خفته به راهی،گاهی

⇔⇔⇔⇔

دیوان اشعار رحیم معینی کرمانشاهی

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

نه طاعت می پذیرفتم ،

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

سبحه ی، صد دانه میکردم .

⇔⇔⇔⇔

در چشم من، چه جلوه ای از بامداد عمر

من شمع نیم سوخته ی شام هستی ام

⇔⇔⇔⇔

اشعار عاشقانه رحیم معینی کرمانشاهی

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

آواره و ، دیوانه میکردم .

⇔⇔⇔⇔

شب وروزم بسوز وساز بی امان طی شد

گهی از ساختن نالم گهی از سوختن گویم

بیشتر بخوانید : شعر کارت عروسی ، جدید و مذهبی و طنز و زیبا و ترکی و عاشقانه و کوتاه

اشعار ناب رحیم معینی کرمانشاهی

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،

سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

پروانه میکردم .

⇔⇔⇔⇔

می کوبم ومی رقصم ، می نالم ومی خوانم

در بزم جهان شور مستانه چنین باید

⇔⇔⇔⇔

بهترین اشعار رحیم معینی کرمانشاهی

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،

گردش این چرخ را

وارونه ، بی صبرانه میکردم .

⇔⇔⇔⇔

ابر رحمت را گو ببارد ، تا بنوشد جرعه آبی

ساقه خشک گیاه تشنه کام بی گناهی

من کیم ؟ جویای عشقی ، از دل نامهربانی

من چه هستم ، هاله محو جمال روی ماهی

⇔⇔⇔⇔

من چه ام ؟شمع شب افروزی بکوی بی وفایی

مشعل خود سوزی و تا سر نبرده شامگاهی

من کیم ؟ در سایه غم آرمیده خسته صیدی

بال وپر بسته ، اسیر و بندی بخت سیاهی

⇔⇔⇔⇔

جز صفای خاطر محزون ، ندارم خصم جانی

جز محبت در جهان ، هر گز نکردم اشتباهی

مو مکن آشفته آخر بسته جان من بمویی

مگسلان پیوند ، بسته کوه صبر من بکاهی

⇔⇔⇔⇔

یا سخن با من بگو ، تا خوش کنم دل را بحرفی

یا نوازش کن دلم را با نگاه گاه گاهی

هیچ می دانی چها می دانم از چشم خموشت

رازها خواند دل من ، از سکوت هر نگاهی

داروی دردم تو داری نا امید از در مرانم

ای بقربان تو جان دردمند من الهی

⇔⇔⇔⇔

گمگشته ای در خویشم ساقی تو پیدایم کن

با ساغر شیدایی سرمست و شیدایم کن

⇔⇔⇔⇔

شعر کردی رحیم معینی کرمانشاهی

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم.

که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،

بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

در این دنیای پر افسانه میکردم .

⇔⇔⇔⇔

با سری از باده ی آتش به پاکن گرم گرم

با دلی دیوانه و رسوای رسوا مست مست

⇔⇔⇔⇔

شعر از رحیم معینی کرمانشاهی

عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم .

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،

تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!

و گر نه من بجای او چو بودم ،

یکنفس کی عادلانه سازشی ،

با جاهل و فرزانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !

عجب صبری خدا دارد !

بیشتر بخوانید : اشعار بابا طاهر ، عریان به همراه دوبیتی دلبر و عشق و صبوری لری

سنگدل تر می شوی با مردم آشفته بخت

مست دل بشکسته را بشکسته مینایی چرا؟

⇔⇔⇔⇔

بهترین شعر رحیم معینی کرمانشاهی

نفرین ابد بر تو که آن ساقی چشمت

دردی کش خمخانه تزویر و ریا بود

پرورده مریم هم اگر چشم تو میدید

عیسای دگر میشد وغافل زخدا بود

⇔⇔⇔⇔

تو چون کرکس، به مشتی استخوان دلبستگی داری

بنازم همت والای باز و بی نیازی ها

⇔⇔⇔⇔

شعر معروف رحیم معینی کرمانشاهی

نفرین ابد بر تو که از پیکر عمرم

نیمی که روان داشت جدا کردی و رفتی

نفرین ابد بر تو که این شمع سحر را

در رهگذر باد رها کردی و رفتی

⇔⇔⇔⇔

قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود

به عزیزی رسد افتاده به چاهی،گاهی

⇔⇔⇔⇔

تو با یک چشم با خلق و، به دیگر چشم با مایی

بدین منظور گم کردن ، مشوّش ساز دل هایی

⇔⇔⇔⇔

روی دیدار توأم نیست ، وضو از چه کنم ؟

دیگر این جامه صد وصله رفو از چه کنم ؟

⇔⇔⇔⇔

آن‌جا که تویی غم نبود ، رنج و بلا هم

مستی نبود دل نبود ، شور و نوا هم

⇔⇔⇔⇔

ناز کمتر کن ، که من اهل تمنا نیستم

زنده با عشقم ، اسیر سود و سودا نیستم

⇔⇔⇔⇔

معروفترین شعر رحیم معینی کرمانشاهی

نفرین به ستایشگرت از روز ازل باد

کاین گونه تو را غره به زیبایی خود کرد

پوشیده ز خاک آینه حسن تو گردد

کاین گونه تو را مست ز شیدایی خود کرد

⇔⇔⇔⇔

صاحبدلان، ز صحبت من، مست کی شوند

من خود شراب ریخته از جام هستی ام

⇔⇔⇔⇔

نابترین شعر رحیم معینی کرمانشاهی

این بود وفاداری و این بود محبت؟

ایکاش نخستین سخنت رنگ هوس داشت

ای کاش که آن محفل دلساده فریبت

بر سر در خود مهر و نشانی ز قفس داشت

⇔⇔⇔⇔

خدا را مهلتی ای باغبان تا زین قفس گاهی

برون آرم سر وحالی به مرغان چمن گویم

بیشتر بخوانید : شعر در مورد کلبه ، چوبی و تنهایی و عشق و جنگلی+اشعار کوتاه و عاشقانه

دانلود کتاب شعر رحیم معینی کرمانشاهی

دیوانه برو ورنه چنان سخت ببوسم

لبهای تو می ریخته را کز سخن افتی

دیوانه برو ورنه چنان سخت خروشم

تا گریه کنان آیی و در پای من افتی

⇔⇔⇔⇔

من این همه شیدایی ، دارم ز لب جامی

در دست تو ای ساقی ، پیمانه چنین باید

⇔⇔⇔⇔

دانلود مجموعه اشعار رحیم معینی کرمانشاهی

دیوانه برو تا نزدم چنگ به گیسوت

صورتگر تو زحمت بسیار کشیده

تا نقش تو را با همه نیرنگ به  صد رنگ

چون صورت بی روح به دیوار کشیده

⇔⇔⇔⇔

در سینه پنهان کردم فریاد آوازم را

محض خدا روزگار مشکن دگر سازم را

⇔⇔⇔⇔

شعری کوتاه از رحیم معینی کرمانشاهی

تنها بگذارم که در این سینه دل من

یک چند لب از شکوه بیهوده ببندد

بگدار که این شاعر دلخسته هم از رنج

یک لحظه بیاساید و یکبار بخندد

⇔⇔⇔⇔

بدوستی نتوان تکیه این زمان کردن

بروی آب ، نمی باید آشیان کردن

⇔⇔⇔⇔

بیان درد مکن ، جز برای صاحبدرد

من اهل دردم و، دانم دوای صاحبدرد

⇔⇔⇔⇔

در زدم و گفت کیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست

گفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست

⇔⇔⇔⇔

تو ای آهوی من کجا می گریزی

چه کردم که بی اعتنا می گریزی

⇔⇔⇔⇔

با من آئید به میخانه که جانان اینجاست

عشق و شوریدگی و حال و دل و جان اینجاست

⇔⇔⇔⇔

ای ساقی آرامم کن دیوانه ام رامم کن

من خسته ایامم ساقی تو آرامم کن

⇔⇔⇔⇔

در میان کوچه ها افتان و خیزان چون نسیم

جامه وارون کرده و شیدای شیدا مست مست

⇔⇔⇔⇔

شعر رحیم معینی کرمانشاهی

ساکت بنشین تا بگشایم گره از روی

در چهره من خستگی از دور هویداست

آسوده گذارم که در این موج سرشکم

گیسوی بهم ریخته بر دوش تو پیداست

⇔⇔⇔⇔

چون غمی را پروری با صد غرور آیی به رقص

چون نشاطی آوری با نقش رویایی چرا؟

⇔⇔⇔⇔

شعر کردی رحیم معینی کرمانشاهی

من عاشق احساس پر از آتش خویشم

خاکستر سردی چو تو با من ننشیند

باید تو ز من دور شوی تا که جهانی

این آتش پنهان شده را باز ببیند

⇔⇔⇔⇔

من که مشغولم بکاردل ، چه تدبیری مرا

منکه بیزارم ز کارگل ، چه تزویری مرا

⇔⇔⇔⇔

نباشم گر در این محفل ، چه غم ، دیوانه ای کمتر

خوش آن روزی ز خاطر ها روم ، افسانه ای کمتر

بگو برق بلاخیزی بسوزد خرمن عمرم

بگرد شمع هستی ، بی خبر پروانه ای کمتر

بیشتر بخوانید : شعر در مورد شنا ، اشعار کودکانه در مورد شنا و دریا و کشتی و ساحل

تو ای تیر قضا ، صیدی ز من بهتر کجا جویی

به کنج این قفس مرغ ِ نچیده دانه ای کمتر

چه خواهد شد نباشد گر چو من مرغ سخنگویی

نوایی کم ، غمی کم ، ناله ی مستانه ای کمتر

⇔⇔⇔⇔

ز جمع خود برانیدم که همدردی نمی بینم

میانِ آشنایانِ جهان ، بیگانه ای کمتر

چه حاصل زین همه شور و نوای عاشقی ای دل

نداری تاب مستی جانِ من ، پیمانه ای کمتر

⇔⇔⇔⇔

تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غیر از این حاصل

من و از کس بریدن ها، تو و ناکس نوازی ها

⇔⇔⇔⇔

شعر از رحیم معینی کرمانشاهی

ندارم چشـم من، تاب نگاه صحنه سازی ها

من یکرنگ بیزارم، از این نیرنگ بازی ها

⇔⇔⇔⇔

روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع

روسپیدی بود از بخت سیاهی،گاهی

⇔⇔⇔⇔

بهترین شعر رحیم معینی کرمانشاهی

خانمانسوز بود، آتش آهی،گاهی

ناله ای می شکند پشت سپاهی،گاهی

⇔⇔⇔⇔

تومار زندگانیم ای نیستی بپیچ

دیگر بس است قصه ی ایام هستی ام

⇔⇔⇔⇔

شعر معروف رحیم معینی کرمانشاهی

من آفتاب زرد لب بام هستی ام

من مرغ تنگ حوصله ی دام هستی ام

⇔⇔⇔⇔

بگویم عاشقم ، بی همدمم ، دیوانه ام ، مستم

نمی دانم کدامین حال و درد خویشتن گویم

⇔⇔⇔⇔

معروفترین شعر رحیم معینی کرمانشاهی

بیان نامرادیهاست اینهایی که من گویم

همان بهتر به هر جمعی رسم کمتر سخن گویم

⇔⇔⇔⇔

بر تربت من جانا ، مستی کن ودست افشان

خندیدن بر دنیا ، رندانه چنین باید

⇔⇔⇔⇔

نابترین شعر رحیم معینی کرمانشاهی

می گریم و می خندم ، دیوانه چنین باید

می سوزم ومی سازم ، پروانه چنین باید

⇔⇔⇔⇔

در سینه پنهان کردم فریاد آوازم را

محض خدا روزگار مشکن دگر سازم را

⇔⇔⇔⇔

دانلود کتاب شعر رحیم معینی کرمانشاهی

ای ساقی آرامم کن دیوانه ام رامم کن

من خسته ی ایامم ساقی تو آرامم کن

⇔⇔⇔⇔

با همین شبگردی و دیوانگی از شور عشق

بازگشتم امشب از میخانه اما مست مست

⇔⇔⇔⇔

با توام اشک تسکین بخش خاطر شوی من

گاه نور و گه نقاب چشم بینایی چرا؟

اشعار رحیم معینی کرمانشاهی ، دیوان اشعار عاشقانه و ناب و کردی

ســــر درون ســـــینه بـــــردم تـــا بـبینـــــم خویــــــش را

طـعــــــــمه دنـــدان گـــــــرگ آز دیـــــــدم میــــــش را

هرکـــه از این خوان هستی جرعه نوش غفلت است

آخـــرش چـــون مــــن بجـــــان باید خریدن نیش را

.

پــــرتـــــوی در راهـــــم افکــــن، ای چراغ عافیت

تـــــا بجویــــــــم مقصـــــد افتـاده اندر پیش را

عمر سودا نیست، ای سوداگران خود پرست

بیشـتر جــــــو، بیشتــــر دارد زیـــان بیـــــش را

.

جــــان بـــــدر بـــرد آنکه سودای جهانداری نداشت

ای جـــــوان کـــــن گــــوش پنــــــد پیر خیر اندیش را

گـــــر ســــری آزاده میــــخواهـــی رهــــا کــــن زور و زر

ایــن تعلقهـــاست کــــافزون مــــی کــــند تشــــویش را…

.

بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است

جامــــه پاکـــی دگــر وپاکی دامان دگر است

کــــس ندیدیم کـــــه انکــــار کــــــــند وجدان را

حــــرف وجــــــدان دگـــر و گوهر وجدان دگـر است

.

کــــس دهـــان را به ثناگـــــویی شیــــطان نگــشود

نفــــی شیطان دگــــر و طاعت شیـــــطان دگــــر است

کـــس نگــــفته است ونگـــــوید کــــــه دد ودیــــو شویــــد

نقــــش انســـــان دگــــــر ومعنــــــی انســــان دگـر است

⇔⇔⇔⇔

نــــــدارم چشــــــم من، تاب نگــــاه صحـــنه سازیهــــا

من یکـرنگ بیزارم، از این نیـــرنگ بازیها

زرنگـــی، نارفیقــــــا! نیست این، چون باز شد دستت

رفیقــان را زپا افکـــندن و گـــردن فرازیها

تو چون کرکس، به مشتی استخوان دلبستگی داری

بنــــازم هــــمت والای بـاز و بی نیازیها

به میـــــدانی کـــــه مـی بنـــدد پای شهســـــواران را

تو طفل هرزه پو، باید کنی این ترکتازیها

تو ظاهــــرساز و من حقگـــو، ندارد غیــر از این حاصل

من و از کس بریدنها، تو و ناکس نوازیها

آخرین بروز رسانی در : یکشنبه 12 دی 1400
کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام پارسی زی و لینک مستقیم بلا مانع است.