شعر سحر از سعدی

شعر سحر از سعدی ؛ اشعار زیبای سعدی درباره سحر همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر سحر از سعدی

مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست

که راحت دل رنجور بی‌قرار منست

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر سحر سعدی

تو که در خواب بوده‌ای همه شب

چه نصیبت ز بلبل سحر است

آدمی را که جان معنی نیست

در حقیقت درخت بی‌ثمر است

بیشتر بخوانید : متن فوت ، متن دلتنگی برای عمو فوت شده + متن برای فوت دایی

شعر سحر

گل نیز در آن هفته دهن باز نمی‌کرد

وامروز نسیم سحرش پرده دریده‌ست

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره سحر

به دلارام بگو ای نفس باد سحر

کار ما همچو سحر با نفسی افتاده‌ست

بند بر پای تحمل چه کند گر نکند

انگبین است که در وی مگسی افتاده‌ست

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر سحر از سعدی

شب فراق که داند که تا سحر چند است

مگر کسی که به زندان عشق دربند است

بیشتر بخوانید : متن فوت مادر شوهر ، متن و پروفایل تسلیت فوت مادر شوهر

شعر سحر سعدی

هر سَحر از عشق دمی می‌زنم

روزِ دگر می‌شنوم برملا

قصهٔ دردم همه عالَم گرفت

در که نگیرد نفسِ آشنا

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر سحر

دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاری

چو بیند دست در آغوش مستان سحرخیزت

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره سحر

گویی دو چشم جادوی عابدفریب او

بر چشم من به سحر ببستند خواب را

اول نظر ز دست برفتم عنان عقل

وان را که عقل رفت چه داند صواب را

بیشتر بخوانید : متن فوت مادربزرگ ، برای پروفایل + متن در مورد پدربزرگ و مادربزرگ فوت شده

شعر سحر از سعدی

راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد

تا نباید که بشوراند خواب سحرت

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر سحر سعدی

زین تنگنای خلوتم

خاطر به صحرا می‌کشد

کز بوستان باد سحر

خوش می‌دهد پیغام را

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر سحر

ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی

که کسی جز تو ندانم که بود محرم دوست

بیشتر بخوانید : متن فوت پدربزرگ ، شعر در وصف پدربزرگ فوت شده

شعر درباره سحر

نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود

تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت

دیده‌ام می‌جست و گفتندم نبینی روی دوست

خود درفشان بود چشمم کاندر او سیماب داشت

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر سحر از سعدی

وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسید

کارش مدام با غم و آه سحر فتاد

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر سحر سعدی

به دم سرد سحرگاهی من بازنشست

هر چراغی که زمین از دل صهبا بگرفت

الغیاث از من دل سوخته ای سنگین دل

در تو نگرفت که خون در دل خارا بگرفت

بیشتر بخوانید : متن فوت عمو ، شعر زیبا و متن در مورد عمو فوت شده

شعر سحر

می‌نپنداشتم که روز شود

تا بدیدم سحر که پایان داشت

در باغ بهشت بگشودند

باد گویی کلید رضوان داشت