شعر در مورد پدر و پسر ؛ شعر شاهنامه در مورد پدر و پسر و شعر غمگین پدر برای پسر
متن در مورد پدر ، متن خفن در مورد پدر فوت شده و پدر و پسر + متن دختر برای پدر
متن در مورد پدر متن در مورد پدر ، متن خفن در مورد پدر فوت شده و پدر و پسر + متن دختر برای پدر …
متن در مورد ذات ، بد و خوب + متن راجب ذات خراب و کثیف انسان و آدمها
متن در مورد ذات متن در مورد ذات ، بد و خوب + متن راجب ذات خراب و کثیف انسان و آدمها همگی در سایت …
متن تولدت مبارک عزیزم طولانی ، متن عاشقانه تولدت مبارک عشقم طولانی
متن تولدت مبارک عزیزم طولانی متن تولدت مبارک عزیزم طولانی ، متن عاشقانه تولدت مبارک عشقم طولانی همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که …
شعر در مورد پدر و پسر
شعر در مورد پدر و پسر ؛ شعر شاهنامه در مورد پدر و پسر و شعر غمگین پدر برای پسر همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعری در مورد پدر و پسر
هرجا که دیدی عاشقی
شکوه از یار خود بر زبان داشت
هر جا شنیدی نالهای
از دلی ریشه در عمق جان داشت
از عشق او خواندی
هر دم اشک افشاندی
بر او تنها میشدی تسلّی
گاهی با آوازت
با بال پروازت
یارش بودی تا به اوج رویا
جان بابا بشنو از من
زندگی شادی و غصّه دارد
روح و جانش غم نبیند
بر خدا هر که دل میسپارد
جان بابا بشنو از من
زندگی شادی و غصّه دارد
روح و جانش غم نبیند
بر خدا هر که دل میسپارد
در دوران پیری ایّام دلگیری
بیشتر بخوانید : شعر در مورد نوزاد پسر ، شعر در وصف پدر و پسر + عشق پدر به پسر از مولانا
تو را چو عقل پدر بودهست و تن مادر
جمال روی پدر درنگر اگر پسری
مولانا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
میخوام باشی تو عصای دستم
من موجم تو دریا من خاکم تو صحرا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شباهت پدر و پسر
پسر کو ز راه پدر بگذرد
ظلمکاره خوانیمش ار بیخرد
فردوسی
بیشتر بخوانید : شعر در مورد فرزند پسر ، از سعدی و مولانا و شعر در وصف پدر و پسر و نصیحت پدر
هر جا باشی در بر تو هستم
کاش چون تو بخوانم ترانه
ای خدا حاجتش را بر آور
چون تو نامی شوم در زمانه
این بود لطف داور
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پدر سوخته در حسرت روی پسر است
کفن از روی پسر پیش پدر بگشایید
خاقانی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر فردوسی در مورد پدر و پسر
پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر
حیف از ان عمر که ای بی سروپا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از ان
زندگی گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از ان
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افگند به سراپای پدر
گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
منسوب به جامی
بیشتر بخوانید : شعر در مورد پدر ، مادر و پسر و دختر از دست رفته از شاعران بزرگ
تیر و تیغ است بر دل و جگرم
درد و تیمار دختر و پسرم…
جگرم پاره است و دل خسته
از غم و درد ان دل و جگرم
نه خبر می رسد مرا ز ایشان
نه بدیشان همی رسد خبرم…
مسعود سعد سلمان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در فراق تو ازین سوختهتر باد پدر
بیچراغ رخ تو تیره بصر باد پدر
تا شریکان تو را بیش نبیند در راه
از جهان بیتو فروبسته نظر باد پدر
بیزبان لغت آرات به تازی و دری
گوش پر زیبق و چشم آمده گر باد پدر
چشمهٔ نورمنا خاک چه ماوی گه توست
که فدای سر خاک تو پدر باد پدر
تا تو پالوده روان در جگر خاک شدی
بر سر خاک تو آلوده جگر باد پدر
تا تو چون مهر گیا زیر زمین داری جای
بر زمین همچو گیا پای سپر باد پدر
یوسفا! اگرچه جهان آب حیات است، ازو
بیتو چون گرگ گزیده به حذر باد پدر
تو چو گل خون به لب آورده شدی و چو رطب
خون به چشم آمده پر خار و خطر باد پدر
با لب خونین چون کبک شدی و چو تذرو
چشم خونین ز تو بر سان پدر باد پدر
غم تو دست مهین است و کنون پیش غمت
همچو انگشت کهین بسته کمر باد پدر
تا که دست قدر از دست تو بربود قلم
کاغذین پیرهن از دست قدر باد پدر
عید جان بودی و تا روزه گرفتی ز جهان
بیتو از دست جهان دست به سر باد پدر
خاطرت جان هنر بودو خطت کان گهر
هم به جان گوهری از کان هنر باد پدر
ای غمت مادر رسوا شده را سوخته دل
از دل مادر تو سوخته تر باد پدر
چون حلی بن تابوت و نسیج کفنت
هم چنین پشت به خم روی چو زر باد پدر
زیر خاکی و فلک بر زبرت گرید خون
بیتو چون دور فلک زیر و زبر باد پدر
ز عذارت خط سبز و ز کفت خط سیاه
چون نبیند ز خط صبر بدر باد پدر
بیچلیپای خم مویت و زنار خطت
راهب آسا همه ی تن سلسلهور باد پدر
ز آنکه چون تو دگری نیست و نبیند دگرت
هر زمان نامزد درد دگر باد پدر
پسری کرزوی جان پدر بود گذشت
تا ابد معتکف خاک پسر باد پدر
در مرثیه فرزند خود رشید الدین
خاقانی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد مرگ پدر و پسر
گشوده چشم به روی لبت جهان پسرم
خوش آمدی به جهان نماز و نان پسرم
نگاه کن که من از پشت چشم معصومت
نظر کنم به بلندای آسمان پسرم
دهان گوش گشوده است تشنهای انگار
بنوش جرعهای از شرشر اذان پسرم
تو آمدی که بگریی: «جهان چه زندانی است!»
دو آیه گریه برای دلم بخوان پسرم
چه افتخار بزرگی است نام تو عشق است
به رنگ سرخ تو را می کنم نشان پسرم
حسین بخواه و حسینی بزی عزیز دلم
حسین بگو و کنار حسین بمان پسرم
امیر سیاهپوش
بیشتر بخوانید : جمله برای تسلیت گفتن پدر ، پیام و متن تسلیت پدر برای استوری
پسر کو میان قلندر نشست
پدر گو ز خیرش فروشوی دست
دریغش مخور بر هلاک و اتلاف
که پیش از پدر، مرده بِه ناخلف
سعدی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پسرم! عطر نفسهای تو طعم عسله
طپش نبض تو آیینه شعر و غزله
پسرم فدات بشم لحظه خندیدن تو
جانم از شوق پره، روی تو ماه ازله
آرزو صفایی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر مولانا در مورد پدر و پسر
گیج شد از تو سر من این سر سرگشته من
تا که ندانم پسرا که پسرم یا پدرم
بیشتر بخوانید : اس ام اس تسلیت درگذشت پدر ، پیام تسلیت پدر در واتساپ
زیبا پسری مثل ِ گل سرخ دلانگیز
نیکو اثری مثل عسل، از مزه سرشار
یارب تو خود از کودک ما دفع خطر کن
یارب تو خود این عائله را خوب نگهدار
خواب است پسر، صبح که شد یک سره تا شب
اما سر شب تا به سحر، یک سره بیدار
در جیغ کشیدن، هنرش حرف ندارد
همسایه ما هم شده از قصه خبردار
دیروز، فرایند خبر خوشتر ازین بود
با معرکه ختنهکنان رفت کلنجار
کم کرد کمی وزن، ولی بر اثر درد
میرفت که بالا برود از در و دیوار
زخم است کمی پایه پرگار وجودش
سخت است ولی پر زدنش بر سر ِ پرگار
حساستر از پیش شد آن نقطه حساس
میسوخت تمام تنش از سوزش ادرار
هی جیغ زد و جیغ زد و جیغ زد و جیغ
البته، سر هرچه پزشک است و پرستار
از جیغ بنفشش همه آبی شده بودیم
آبیتر از اندیشه دریاچه اسرار
لابد به خودش گفته، چه دنیای غریبیست
این عالم دهشتزده پست دلآزار
تا میرسی از راه سر گوش بریدهست
بی آن که بپرسند، چه اندازه، چه مقدار
البته، خیال خفنی نیست، که در شرع
مردان همه هستند از این مسئله ناچار
این سنت فرخنده اسلام عزیز است
ما تابع فرمان خداییم درین کار
امروز ولیکن، شده با ختنهکنانش
این کودک ده روزه سبکسیر و سبکبار
هم خنده به لب دارد و هم رقص در اندام
هم میشکند با دم خود فندق بسیار
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یعقوب صفت کی بود کز پیرهن یوسف
او بوی پسر جوید خود نور بصر یابد