شعر همدلی از حافظ ؛ گلچینی از اشعار زیبا از حافظ در مورد همدلی - پارسی زی
شعر در مورد اسم احسان ، عکس نوشته و عکس پروفایل تبریک تولد اسم احسان

شعر در مورد اسم احسان ، عکس نوشته و عکس پروفایل تبریک تولد اسم احسان

شعر در مورد اسم احسان شعر در مورد اسم احسان ، عکس نوشته و عکس پروفایل تبریک تولد اسم احسان همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم …

شعر در مورد سبیل ، شعر کوتاه و طنز در مورد ریش و سبیل مرد

شعر در مورد سبیل ، شعر کوتاه و طنز در مورد ریش و سبیل مرد

شعر در مورد سبیل شعر در مورد سبیل ، شعر کوتاه و طنز در مورد ریش و سبیل مرد همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این …

شعر در مورد دوست داشتن از سعدی ، شعر سعدی در وصف دوست

شعر در مورد دوست داشتن از سعدی ، شعر سعدی در وصف دوست

شعر در مورد دوست داشتن از سعدی شعر در مورد دوست داشتن از سعدی ، شعر سعدی در وصف دوست همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم …

شعر همدلی از حافظ

شعر همدلی از حافظ ؛ گلچینی از اشعار زیبا از حافظ در مورد همدلی

شعر همدلی از حافظ ؛ گلچینی از اشعار زیبا از حافظ در مورد همدلی همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر همدلی از حافظ

ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کنی

اسباب جمع داری و کاری نمی‌کنی

چوگان حکم در کف و گویی نمی‌زنی

باز ظفر به دست و شکاری نمی‌کنی

این خون که موج می‌زند اندر جگر تو را

در کار رنگ و بوی نگاری نمی‌کنی

مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا

بر خاک کوی دوست گذاری نمی‌کنی

ترسم کز این چمن نبری آستین گل

کز گلشنش تحمل خاری نمی‌کنی

در آستین جان تو صد نافه مدرج است

وان را فدای طره یاری نمی‌کنی

ساغر لطیف و دلکش و می افکنی به خاک

و اندیشه از بلای خماری نمی‌کنی

حافظ برو که بندگی پادشاه وقت

گر جمله می‌کنند تو باری نمی‌کنی

⇔⇔⇔⇔

متن شعر همدلی از همزبانی بهتر است

ای بسا هندووترک همزبان

ای بسا دوترک چون بیگانگان

پس زبان محرمی خود دیگراست

همدلی ازهمزبانی بهتراست

حتما بخوانید: شعر در مورد دوست از حافظ ، شعر دوستی و همدلی و رفاقت از شهریار و مولانا

شعر همدلی از حافظ

شهریست پرظریفان و از هر طرف نگاری

یاران صلای عشق است گر می‌کنید کاری

چشم فلک نبیند زین طرفه‌تر جوانی

در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری

هرگز که دیده باشد جسمی ز جان مرکب

بر دامنش مبادا زین خاکیان غباری

چون من شکسته‌ای را از پیش خود چه رانی

کم غایت توقع بوسیست یا کناری

می بی‌غش است دریاب وقتی خوش است بشتاب

سال دگر که دارد امید نوبهاری

در بوستان حریفان مانند لاله و گل

هر یک گرفته جامی بر یاد روی یاری

چون این گره گشایم وین راز چون نمایم

دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری

هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی

مشکل توان نشستن در این چنین دیاری

⇔⇔⇔⇔

شعر همدل بودن

هین غذای دل بده از همدلی

رو بجو اقبال را از مقبلی

⇔⇔⇔⇔

شعر همدلی از حافظ

آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی

گردون ورق هستی ما درننوشتی

هر چند که هجران ثمر وصل برآرد

دهقان جهان کاش که این تخم نکشتی

آمرزش نقد است کسی را که در این جا

یاریست چو حوری و سرایی چو بهشتی

در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد

چون بالش زر نیست بسازیم به خشتی

مفروش به باغ ارم و نخوت شداد

یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی

تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا

حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی

آلودگی خرقه خرابی جهان است

کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی

از دست چرا هشت سر زلف تو حافظ

تقدیر چنین بود چه کردی که نهشتی

حتما بخوانید: شعر در مورد همدلی و اتحاد ، اشعاری زیبا در مورد همدلی و همیاری ، زیباترین شعر در مورد همدلی و دوستی

شعر همدلی و دوستی

شود از همدلی و همکاری

ذوق هر یک به دیگران ساری

⇔⇔⇔⇔

شعر همدلی از حافظ

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

تا درخت دوستی بر کی دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت و گو آیین درویشی نبود

ور نه با تو ماجراها داشتیم

شیوهٔ چشمت فریب جنگ داشت

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

گلبن حسنت نه خود شد دلفروز

ما دم همت بر او بگماشتیم

نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد

جانب حرمت فرونگذاشتیم

گفت خود دادی به ما دل حافظا

ما محصل بر کسی نگماشتیم

 حتما بخوانید: شعر در مورد دوستی و همدلی ، کودکانه + شعر دوستی از شاملو و شهریار و مولانا

شعر اتحاد و همدلی

اتحاد اندر اثر بین و بدان

نوبهار و مهرگان آمیخته

⇔⇔⇔⇔

شعر همدلی از حافظ

هر نکته‌ای که گفتم در وصف آن شمایل

هر کو شنید گفتا للهِ دَرُّ قائل

تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول

آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل

حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید

از شافعی نپرسند امثال این مسائل

گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم

گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل

دل داده‌ام به یاری شوخی کشی نگاری

مرضیّهُ السجایا محمودهُ الخصائل

در عین گوشه‌گیری بودم چو چشم مستت

و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل

از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم

وز لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل

ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است

یا رب ببینم آن را در گردنت حمایل

 حتما بخوانید: شعر در مورد دوستی کودکانه ، شعر و قصه کودکانه دوستی و همدلی برای نوجوانان 

شعر همدلی مولانا

کسی ستمکش نیرنگ اتحاد مباد
تو بی وفا نه ئی اما جدائی تو بلاست

⇔⇔⇔⇔

شعر همدلی از حافظ

کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش

معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش

الا ای دولتی طالع که قدر وقت می‌دانی

گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش

هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبری باریست

سپندی گو بر آتش نه که دارد کار و باری خوش

عروس طبع را زیور ز فکر بکر می‌بندم

بود کز دست ایامم به دست افتد نگاری خوش

شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان

که مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش

میی در کاسه چشم است ساقی را بنامیزد

که مستی می‌کند با عقل و می‌بخشد خماری خوش

به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه

که شنگولان خوش باشت بیاموزند کاری خوش

⇔⇔⇔⇔

شعر همدلی و مهربانی

پندار، من ضعیفم و ناچیز و ناتوان

بی اتحاد من، تو توانا چه می کنی

⇔⇔⇔⇔

شعر همدلی از حافظ

مسلمانان مرا وقتی دلی بود

که با وی گفتمی گر مشکلی بود

به گردابی چو می‌افتادم از غم

به تدبیرش امید ساحلی بود

دلی همدرد و یاری مصلحت بین

که استظهار هر اهل دلی بود

ز من ضایع شد اندر کوی جانان

چه دامنگیر یا رب منزلی بود

هنر بی‌عیب حرمان نیست لیکن

ز من محروم‌تر کی سائلی بود

بر این جان پریشان رحمت آرید

که وقتی کاردانی کاملی بود

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد

حدیثم نکته هر محفلی بود

مگو دیگر که حافظ نکته‌دان است

که ما دیدیم و محکم جاهلی بود

⇔⇔⇔⇔

شعر کوتاه در مورد همدلی

برای همرهی و اتحاد با چو منی

خوش است اشک یتیمی و خون رنجبری

 حتما بخوانید: شعر درباره دوستی و همدلی ، شعر در مورد دوستی کودکانه

شعر همدلی و همدردی

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند

اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی

وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند

دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او

نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند

گفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌ام

گفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراری کند

پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده‌است بو

از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند

چون من گدای بی‌نشان مشکل بود یاری چنان

سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند

زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم

از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند

شد لشکر غم بی عدد از بخت می‌خواهم مدد

تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند

با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او

کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند

آخرین بروز رسانی در : شنبه 6 آذر 1400
کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام پارسی زی و لینک مستقیم بلا مانع است.