شعر در مورد درچه ، شعر در مورد شهر درچه و اصفهان از حافظ و هاتف اصفهانی - پارسی زی
شعر نو درباره پل ؛ مجموعه ای از بهترین اشعار نو درباره پل

شعر نو درباره پل ؛ مجموعه ای از بهترین اشعار نو درباره پل

شعر نو درباره پل شعر نو درباره پل ؛ مجموعه ای از بهترین اشعار نو درباره پل همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که …

پیام تبریک تولد رسمی و دوستانه ، متن طولانی تبریک تولد رسمی مجلسی

پیام تبریک تولد رسمی و دوستانه ، متن طولانی تبریک تولد رسمی مجلسی

پیام تبریک تولد رسمی و دوستانه پیام تبریک تولد رسمی و دوستانه ، متن طولانی تبریک تولد رسمی مجلسی همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این …

جمله کوتاه در مورد رفیق بامعرفت ، متن بسیار زیبا و طولانی برای دوست صمیمی

جمله کوتاه در مورد رفیق بامعرفت ، متن بسیار زیبا و طولانی برای دوست صمیمی

جمله کوتاه در مورد رفیق بامعرفت جمله کوتاه در مورد رفیق بامعرفت ، متن بسیار زیبا و طولانی برای دوست صمیمی همگی در سایت پارسی …

شعر در مورد درچه

شعر در مورد درچه ، شعر در مورد شهر درچه و اصفهان از حافظ و هاتف اصفهانی

شعر در مورد درچه ، شعر در مورد شهر درچه و اصفهان از حافظ و هاتف اصفهانی همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد درچه

ای شهر عزیز من صفاهان

ای مایه افتخار ایران

چون غنچه ی سبز نوبهاری

پاکی و چو زنده رود جاری

ای مهد هنر سرای فرهنگ

مردان تو شیر عرصه ی جنگ

گویم ز صفای ناژوانت

یا باغ خوش پرندگانت

بگذار ز باغ و گل بگویم

از وصف سی و سه پل بگویم

از یاس و اقاقیا و شب بو

یا کاخ چهلستون و خواجو

از گوهر ناب شب چراغت

آن هشت بهشت و چارباغت

از نقش جهان که در بر او

بنشسته به ناز عالی قاپو

از آن همه بوستان زیبا

یا باغ غدیر و باغ گل ها

از مسجد شیخ و سبزه میدان

ز آتشکده و منار جنبان

از سرخی لاله و شقایق

یا تربت شاهدان عاشق

ز آنان که به عشق دین و کشور

گشتند بسان لاله پرپر

از هرکه و هرکجا بگویم

نام تو ز هرکسی که جویم

گویند که نیمه ی جهانی

جاویدی و شهر اصفهانی

ای شهر شهید پرور من

ای مایه فخر کشور من

آزاد به برگ برگ دفتر

نام تو نوشته است با زر

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر درچه

اگر تو بازایی هماره آغازست
برای دیدارت درچه ای بازست

همیشه نوری را به روی لب داری
و حرف هایت با طلوع دمسازست

به یمن چشمانت ؛ به شکل رویاها
نگاه من هردم در اوج پروازست

تمام روحم را شبیه باران کن
تویی که چشمانت حدیث و اعجازست

دوباره شعری از سکوت می خوانم
به لحن لبخندت ، که خوب و پررازست

تو رفتی و دیگر نگاه دریا با
غروب خورشید و صدای آوازست

بیشتر بخوانید : شعر در مورد دریاچه ارومیه ، شعر کودکانه و ترکی و کوتاه احیای دریاچه ارومیه

شعر درباره درچه

خداوندا چرا پرواز را از خاطرم بردی؟
کرشمه ها و عشق و ناز را از خاطرم بردی
اسیر بند آغوش سکوتم کرده ای یا رب
غزل ها و سرود و ساز را از خاطرم بردی
ملولم کنج این ویرانه ی متروک
نشان درچه های باز را از خاطرم بردی
دو پای لنگ دارد مرکب بیچاره ی قلبم
سراغ رد آن تک تاز را از خاطرم بردی
زمانش آمد و رفتند مرغان هم آوازم
چرا یا رب ، چرا پرواز را از خاطرم بردی؟

⇔⇔⇔⇔

شعر درباره شهر درچه

با هوا-با آسمان-درچه حالی اکنون؟

باز هم مثل قدیم

آسمان می بارد؟

مثل ایام قدیم باز دهقان فداکار زمین می کارد؟

آسمان مثل قدیم

همچنان آبی ی ابی رنگ است؟

همچنان صاعقه و نور رفاقت دارند؟

توی تک ‍‍‍پنجره ی خانه هنوز

باز گلدان به گلی می نازد؟

باز عطر گل یاس در همه کوچه و برزن برپاست؟

قمری و سار و کبوترها هم

لب هر بام نگاه دانه برمی چینند؟

باز مادر ها نیز

قصه ی دیو و پری می بافند ؟

توی هر خانه -لب طاقچه ای حافظ هست؟

…باز لالایی ی خواب همچنان بر لب مادر جاریست ؟

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد درچه

من از غم ها بیزارم
ازاین دوری پشیمانم
بیا ای آرام جانم
توی سامان و درمانم
زدیدارت خداخداکردم
شب تا سحر برایت دعا کردم
ز درد فراق تو بی قرارم
چو زینب دگر طاقت دوری ندارم
من در گداز این عشقم
تو در فراق این دل
من در کار خشت زدنم هر دم
تو هم کارت شده دیدن من
مساوات این عشق درچه بینی
من در اتش و تو دربهشت

بیشتر بخوانید : شعر در مورد دیابت ، شعر کودکانه کوتاه و طنز و متن زیبا درباره بیماری دیابت

شعر در مورد شهر درچه

تازه شدم ! تازه شدم ! کهنه بدم تازه شدم !
سنگ بدم سازه شدم ! درچه چه ؟ دروازه شدم !

خِرتَکِ نیمه جان بُدم ، نی نی استخوان بدم
من قلم خران بدم ، فیله شدم ! نازه شدم !

هیچ نگر که شد همه ! پِشگِل برّه شد رمه !
جهان گرفت یک تنه ! آن که نمی بازه شدم !

صفر بدم بیست شدم ! آن که چو او نیست شدم !
ماه به ماهیست شدم ! بی حد و اندازه شدم !

کم بده ام کُر شده ام ! تهی بدم پُر شده ام !
قطره بدم دُر شده ام ! از دل و جان خازه شدم !

چاه بدم راه شدم ! آه بدم ماه شدم !
بنده بدم شاه شدم ! حرمت آوازه شدم !

بسته بدم باز شدم ! باز بدم راز شدم !
راز جهانساز شدم ! آن که ز خود زاده شدم !

⇔⇔⇔⇔

شعر درباره درچه

در چه حالی ای قناری
من گرفتار سکوتم
خسته از پرواز ممتد
سرد و در حال سقوطم
سهم ِ من از اوج ِ پرواز
تیر ِ تاریک ِ کمونه
من که کم بشم از آواز
کسی جز تو نمیمونه

پس نگو قفس چه تنگه
نگو آزادی قشنگه
هرکسی آزاده بالش
طعمه خشم ِ فشنگه

درچه فکری ای قناری
فکر روزهای محالی
تاکه بشکنی حصارو
توی چنگا ل ِ شکاری
باید از اونور میله
قصه من و بخونی
بعد من تنها تویی که
ته قصه رو میدونی

به پرنده ها بگو که
نگن آزادی قشنگه
هرکسی آزاده بالش
طعمه خشم ِ فشنگه

رضا مبرفخرایی

⇔⇔⇔⇔

شعر درباره شهر درچه

سبزه ها هریک رُستند
عمر ما را درچه جُستند
لحظه تحویل آمد
سالها با هم گذشتند
یک جوانه دردل باغ
پای باغچه ، لب رودی
تو صدایی ، جز گذر چیزی شنیدی
ساعت وثانیه ها می گذرند
گویی این عمرها همه بی ثمرند
هم منتظر ز یک تحولند
انگاری ما را با خود تند میبرند
شب وروز عمر ما دقیق نبود
سال تحویل چرا دقیق می گیم
مگه ما سبزه وگل توی بهار
همیشه نمی بینیم، نمی چینیم
آره باز شکوفه ها جوونه زد
اما باز ما خدا را نمی بینیم!

بیشتر بخوانید : شعر در مورد ریاضی ، راهنمایی و ابتدایی و هفتم هشتم نهم پنجم ششم دبیرستان

شعر در مورد درچه

بی قرار و خفته در یاری شدم
مهربان بودم ، ولیکن زخم ناکاری شدم
تحفه ای از خود به دادم ، نام آن آرامش است!
ای خدا ، تابه کی زجرم دهی ، پس درچه وقت آسایش است!
مرهم وبی رحمی ، گویی یکسان گشته است
رفتن وبودن ،چه آسان گشته است
خون دل از این همه ویرانِ دل!
دوستی با اهل دل ، گویی ندارد مهرِدل!
میتوان داد و گرفت یک جرعه مهر
بد ز آنست آیی و اما شوی غافل زدل!
خونه دل رنگ معنا میدهد
جای خالیت صد تمنا می دهد
انتظارم ، پوچ وبی حاصل شود!
وقت آنست ، عقل من کامل شود!

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر درچه

ای خدا این لحظه ها کوتاه شده
وصل دل هم منتظر،تنها شده
لیک ،باز ،یک ذاتِ پاک پیداشده
یا که یاری، سینه چاک پیداشده
نیک میدانم، که معنا درچه بود
سیرت دل، این دلم را، پس ربود
ای خدا، پس انتظار بهر چه بود
لب فروبستن، زعشق نفع اش چه بود
گفته هایم دردلم حبس گشته است
ره چه کوتاه ،گویی بن بست گشته است
دل به بازی پس گرفتیم، با صداقت بی کلک
همدمی بودیم که تنهایی درآن نیست ای مَلک
من توان دل شکستن را ندارم، ای خدا
هیچ نمی دانم چرا ،گشته جدا؟
چاره ای نیست ،این همان تقدیرتوست
یا گذشتِ سال، همان تدبیرتوست
زندگی سخت است بی دلدادگی
مانده ام درحسرت شادبودنِ این زندگی!
ناتوانم من زتنهایی برای کارخویش
شادی وخوشحالی ام رفته کنون کز نزدِ خویش

⇔⇔⇔⇔

شعر درباره درچه

 نوای نغمه عشاق از اصفهان چه خوش آید

مرا که میل عراقست و شاهدان عراقی

بیشتر بخوانید : شعر در مورد خال ، لب و گردن و صورت و گوشه لب یار و گونه و چشم و ابرو

شعر درباره شهر درچه

 عنان در دست تقدیرست اگر نه

بپای شوق نبود اصفهان دور

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد درچه

 مرده صد ساله یابد از تو جان

تو مگر کردی گذر از اصفهان

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر درچه

 من و دو چشم تر و خاک کربلا صائب

ز عافیت طلبان سیر اصفهان تنها

بیشتر بخوانید : شعر در مورد حضرت قاسم ، شعر ترکی و کوتاه شجاعت و عروسی حضرت قاسم

شعر درباره درچه

اصفهان نصف جهان من و توست

اصفهان راحت جان من و توست

مسجد زاهد و میخانه ی مست

راز پیدا و نهان من و توست

آخرین بروز رسانی در : سه شنبه 23 آذر 1400
کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام پارسی زی و لینک مستقیم بلا مانع است.