دکلمه شعر افغانی ؛ دکلمه و دل نوشته های شعر افغانی
دوبیتی درباره شیراز ؛ مجموعه دوبیتی های زیبا درباره شیراز
دوبیتی درباره شیراز دوبیتی درباره شیراز ؛ مجموعه دوبیتی های زیبا درباره شیراز همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر …
اس ام اس برای دوست داشتن همسر ، پیامک عاشقانه خفن برای همسر
اس ام اس برای دوست داشتن همسر اس ام اس برای دوست داشتن همسر ، پیامک عاشقانه خفن برای همسر همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم …
متن کوتاه تولدت مبارک خواهرم ، دلنوشته و متن ادبی خواهرم تولدت مبارک
متن کوتاه تولدت مبارک خواهرم متن کوتاه تولدت مبارک خواهرم ، دلنوشته و متن ادبی خواهرم تولدت مبارک همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب …
دکلمه شعر افغانی
دکلمه شعر افغانی ؛ دکلمه و دل نوشته های شعر افغانی همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
دکلمه شعر افغانی
جرم تو چیست نازنین؟ صدق و صفا و راستی
ای که تو از خدای خود غیر خدا نخواستی
ای به فدای خنده زخمی و دلشکستهات
شکر خدا که همچنان سرخوشی و به پاستی
کابل زخم خوردهام! وقت برای گریه نیست
گریه با تبسمی، گم شده در خداستی
کابل جان خستهام! شانه ما پناه تو
چشم و زبان پارسی! نور دو چشم ماستی
کابل جان چه میکشی؟ از دست حرامیان
کابل بی پناه من! قبله عشق و راستی!
دختر شعر فارسی! کابل من ! چه میکنی؟
حرف بزن! عزیز من! «جان پدر! کجاستی؟!»
حتما بخوانید: متن ادبی درباره جنگ و صلح ، دوستی و سازش + متن روز جهانی صلح و دوستی
دکلمه دلونشته غمگین
خواهم وطن بقای تو را از خدای تو
تا جان به تن مراست بگویم ثنای تو
در حفظ تست و و حدت ملی پیام من
این نکته دل کش است که دارم هوای تو
راز بقاست گر که بمیرم برای عشق
افغان سزد که زنده بمانم برای تو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دکلمه شعر افغانی
زنگ زدم هزار بار، جان پدر کجاستی؟
باشه عزیز! برندار، جان پدر کجاستی؟
جان به لبم رسیده و بغض امان نمیدهد
حرمت من نگاه دار، جان پدر کجاستی؟
گفت کسی: شنیدهای این خبر شگفت را؟
با خبرش مرا چه کار؟ جان پدر کجاستی؟
خبر رسیده لشگری به دشت غنچه تاخته
تو را چه کار با سوار؟! جان پدر کجاستی؟
در دل این خاک غریب داغ هزار لاله است
بخوان، بخوان، بخوان هَزار! جان پدر کجاستی؟
حتما بخوانید: متن در مورد جنگجو ، متن زیبا درباره شجاعت و دلیری و ایستادگی و مقاومت
دکلمه های غمگین دلتنگی
دا عزت د هر افغان دی
کور د سولی کور د توری هر بچی یی قهرمان دی
دا وطن د تولو کور دی د بلوچو د ازبکو
د پشتون او هزاره وو د ترکمنو د تاجکو
ورسره عرب، گوجر دی پامیریان، نورستانیان
براهوی دی، قزلباش دی هم ایماق، هم پشه ییان
دا هیواد به تل زلیژی لکه لمر پرشنه آسمان
په سینه کی د آسیا به لکه زره وی جاویدان
نوم د حق مودی رهبر
وایو الله اکبر وایو الله اکبر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دکلمه شعر افغانی
«جان پدر کجاستی؟» اما جواب کو؟
آن سرو خواب رفته به روی کتاب کو؟
آبادیات کجاست؟ نفس میکشی هنوز
میپرسی از خودت هله خانه خراب! کو؟
حاصل به غیرچشم تر از این عتاب نیست
جز شعله شعله بر جگر از این خطاب کو؟
در شیشه فلک به جز از خون شراب نیست
جز خون به شیشه کردنت از آفتاب کو؟
یک پابه پیش و پای دگر میکشد عقب
چشمی به کوه محو فرود عقاب کو
«اشک کباب، باعث طغیان آتش است»
سهمت به جز چکیدن خون بر کباب کو؟
دادند نان سوختهای از جگر تو را
جز بر مدار خون تو یک آسیاب کو؟
ابر آمده است کو تب و تاب شکفتنی؟
ابر آمده است در دهن غنچه، آب کو؟
بر صبح باغ میشنوی رقص شعله را
نیلوفرانه حاصلت از پیچ و تاب کو؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دلنوشته دکلمه عاشقانه
من افغانم همین هویت من
همین تاریخ و اینست شوکت من
منم گمگشتۀ تاریخ انسان
منم پیمانۀ مدهوش دوران
همینم من همین آوارۀ دهر
غذایم ناله و در کوزه ام زهر
من آتش زاده ام آتش شعارم
سرود خستۀ شب مینگارم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دکلمه شعر افغانی
شلیک آغاز
خشتها پرواز کردند از دیوار
شیشهها پرواز کردند از قاب پنجره
شاخهها پرواز کردند از درختان
کتابچهها و قلمها از میزهای صنف
دستها پرواز کردند از تن ادریس
موهای شعلهور سهیلا
پیراهن خونین یوسف
مسابقه پرواز بود
و دانشجوها پرنده شدند
حتما بخوانید: شعر در مورد افغانستان همراه با اشعار زیبا در مورد مردم افغان و جنگ افغانستان
دکلمه احساسی کوتاه
شـــــام است و آبگینهء رؤیـــــاست شهـر من
دلخـــــواه و دلفـــــــروز و دلآراست شهر من
دلخــــواه و دلفــــروز و دل آراست شهر من
یعنی عـــروس جملهء دنیـــاست شهــــــر من
از اشکهــــــــای یخ زده آیینــــــه ساختــــــه
از خـــــون دیده و دل خود خینــــــــه ساخته
انــــــــدوهگین نشسته کـــــــــه آیند در برش
دامادهای کور و کـــــل و چـــــــاق و لاغرش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دکلمه شعر افغانی
تا چشم وا کردی به خود حیران شدی کابل
دیدی که در خون میتپی گریان شدی کابل
از خانه بیرون رفته بودی تا که برگردی
در نیمه راهت تکه و پاشان شدی کابل
از «شهر نو» تا «باغ بالا» دیدنت سخت است
از بس که در هر گام، مرگآسان شدی کابل
میدانم اینکه خود نمیدانی گناهت را
با خون و خاکستر چرا یکسان شدی کابل؟
زیبا که بودی بر رخت تیزاب پاشیدند
بینی بریدندت که نافرمان شدی کابل
با سنگ و چوب و آتشت هم زجرکُش کردند
تو باعث سوزاندن قرآن شدی کابل!
عاشق شدی، شلاق خوردی زخم خجلت نیز
زن بودی و شایسته زندان شدی کابل
باغ و بهشت «عاشقان و عارفان» بودی
گاهی جهنم گاه گورستان شدی کابل
رفتی که از ملا بیاموزی تجاوز کرد
در کودکی سرکوب و سرگردان شدی کابل
اسپند کردی شهر را اما «نظر» شد باز
نعشِ به خون افتاده در میدان شدی کابل
گرگان گُشنه بین خود تقسیم کردندت
نانی برای چند دسترخوان شدی کابل
دیدند سبزی، هر طرف خاکستر افکندند
دیدند باغی و تبرباران شدی کابل
از آشنایان پیشِ پا خوردی و افتادی
در تابه بیگانگان بریان شدی کابل
کابل منم کابل تویی کابل همه هستیم
تنها نه تو در این میان قربان شدی کابل
از هر طرف با هر کسی در هر زمان که بود
ویران شدی ویران شدی ویران شدی کابل
گفتم که دور از تو روم دل بر کَنم از تو
در زیر زیر پوستم پنهان شدی کابل
هستی سراسر جانِ ما بودی تو «کابل جان»
حالا چه شد که اینهمه «بیجان» شدی کابل
اشعار افغانی کوتاه
ای دوست! این سراچـــــــه و ایوان مبارکت
یوسف شدن بـــــــــه وادی کنعان مبــــارکت
یک سالم و عصاکش صد کــــــور و شل شدن
میراث دار مــــــردم دزد و دغـــــــــل شدن
سهم تو یک قمــــــار بزرگ است، بعد از این
چوپان شدن به گلّهء گـــرگ است بعد از این
یا برّه مـــــی شوند و در این دشت می چرند
یا این کــــه پوستین تـــــــو را نیز می درند
حتی اگر بــــــــه خـــــاک رود نام و ننگشان
این لقمههــــــای مفت نیفتــــــــد ز چنگشان
شاید رها کنند همـــــــه رخت و پخت خویش
اما نمـی دهنـــــد ز کف تخت و بخت خویش
دستار اگر کـــــــه در بدل هیچ مـــــی دهند
شلوار را گــــرفته به سر پیچ مـــــــی دهند
سنگ است آنچه بـــــــــاید شان در سبد کنی
سیلــــــی است آنچه باید شان گــــوشزد کنی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دکلمه شعر افغانی
زمزمهها شنیدهام، جان پدر کجاستی؟
از همه دل بریدهام، جان پدر کجاستی؟
زنگ زدم فزون ز صد به گوشیات جوابگو
پای بنه به دیدهام، جان پدر کجاستی؟
پیر شدم، جوان شدی، وای به من خزان شدی
زحمت تو کشیدهام، جان پدر کجاستی؟
دلهره میکشد مرا، رحم نما عزیز من
به این دل رمیدهام، جان پدر کجاستی؟
در غم جانگداز تو، ای مه جانفزای من
حنجرهها دریدهام، جان پدر کجاستی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر غمگین افغانی
ای شهــر من! به خاک فروخسپ و گَنده باش
یا با تمـــام خــــویش، مهیای رنـــــــده باش
این رنده مـــــــی تراشد و زیبات مــــی کند
آنگه عروس جملهء دنیـــــات مـــــی کنـــــد
تا یک دو گوشواره به گـــــــــوش تو بگذرد
هفتاد ملت از بـــــر و دوش تـــــــــو بگذرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دکلمه شعر افغانی
به زودی قدرت بیقدرتان تسلیم خواهد شد
به جایش دولت بیدولتان تحکیم خواهد شد
جهان در قرن نو بر صفحۀ تقویم میرقصد
وطن آمادۀ برگشتن تقویم خواهد شد
به قانون خدا نان حلالی بود مردم را
که آن هم با قوانین بشر تحریم خواهد شد
قرانی مانده از قرنی غریبی در کف ملت
که بین دزد خوب و دزد بد تقسیم خواهد شد
به تنظیمات اصلی بازمیگردد بشر آخر
و روی حالت «بل هم اضل» تنظیم خواهد شد
خدا میگوید آن چیزی که من گفتم نشد انسان
ملک میگوید آن چیزی که ما گفتیم خواهد شد
حتما بخوانید: شعر در مورد صلح ، شعر فردوسی و مولانا صلح افغانستان و شعر کودکانه دوستی
دکلمه غمگین افغانی
صبح است و روز نو بــــه فراروی شهر من
چشم تمــــام خلق جهــــــــان سوی شهر من
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دکلمه پسر افغان
گاهی پدر شدیم و پسر را گریستیم
گاهی پسر شدیم و پدر را گریستیم
هر روز و شب، درست چهل سال میشود
ساعات تلخ پخش خبر را گریستیم
هر دم به خون خویش فتادیم و ساختیم
هی قبر تازه کوه و کمر را، گریستیم
مادر شدیم و از پس هر زخم انفجار
هی چشمهای مانده به در را گریستیم
در خون نشست روسری دخترانمان
رخسارهگان قرص قمر را گریستیم
بعد از تو روزگار همانی که بود، ماند
هر سال ما قضا و قدر را گریستیم
بعد از تو نیز مثل خودت عاصی عزیز!
«شب را گریستیم، سحر را گریستیم»