شعر در مورد دریا از سعدی ؛ اشعار زیبا از سعدی در مورد دریا - پارسی زی
جملات زیبا برای رفیق صمیمی ، متن طولانی برای دوست صمیمی

جملات زیبا برای رفیق صمیمی ، متن طولانی برای دوست صمیمی

جملات زیبا برای رفیق صمیمی جملات زیبا برای رفیق صمیمی ، متن طولانی برای دوست صمیمی همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل …

شعر در وصف دوست صمیمی ، شعر در مورد دوست بد و بی وفا

شعر در وصف دوست صمیمی ، شعر در مورد دوست بد و بی وفا

شعر در وصف دوست صمیمی شعر در وصف دوست صمیمی ، شعر در مورد دوست بد و بی وفا همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این …

تبریک تولد دوست ادبی ، کامنت و تبریک تولد دوستانه و دوست قدیمی و صمیمی

تبریک تولد دوست ادبی ، کامنت و تبریک تولد دوستانه و دوست قدیمی و صمیمی

تبریک تولد دوست ادبی تبریک تولد دوست ادبی ، کامنت و تبریک تولد دوستانه و دوست قدیمی و صمیمی همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این …

شعر در مورد دریا از سعدی

شعر در مورد دریا از سعدی ؛ اشعار زیبا از سعدی در مورد دریا

شعر در مورد دریا از سعدی ؛ اشعار زیبا از سعدی در مورد دریا همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد دریا از سعدی

آه اگر دست دل من به تمنا نرسد

یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد

غم هجران به سویت‌تر از این قسمت کن

کاین همه درد به جان من تنها نرسد

سروبالای منا گر به چمن برگذری

سرو بالای تو را سرو به بالا نرسد

چون تویی را چو منی در نظر آید هیهات

که قیامت رسد این رشته به هم یا نرسد

ز آسمان بگذرم ار بر منت افتد نظری

ذره تا مهر نبیند به ثریا نرسد

بر سر خوان لبت دست چو من درویشی

به گدایی رسد آخر چو به یغما نرسد

ابر چشمانم اگر قطره چنین خواهد ریخت

بوالعجب دارم اگر سیل به دریا نرسد

هجر بپسندم اگر وصل میسر نشود

خار بردارم اگر دست به خرما نرسد

سعدیا کنگره وصل بلندست و هر آنک

پای بر سر ننهد دست وی آن جا نرسد

 حتما بخوانید: دوبیتی درباره دریا ، شعر کوتاه و متن ادبی در مورد دریا و ساحل از شاملو و سعدی

شعر در مورد دریا از سهراب

مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را

فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد دریا از سعدی

بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد

دریای آتشینم در دیده موج خون زد

خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل

بازم به یک شبیخون بر ملک اندرون زد

دیدار دلفروزش در پایم ارغوان ریخت

گفتار جان فزایش در گوشم ارغنون زد

دیوانگان خود را می‌بست در سلاسل

هر جا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد

یا رب دلی که در وی پروای خود نگنجد

دست محبت آنجا خرگاه عشق چون زد

غلغل فکند روحم در گلشن ملایک

هر گه که سنگ آهی بر طاق آبگون زد

سعدی ز خود برون شو گر مرد راه عشقی

کان کس رسید در وی کز خود قدم برون زد

⇔⇔⇔⇔

شعر کوتاه در مورد دریا

به دریا می زنم ! شاید به سوی ساحلی دیگر

مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر

حتما بخوانید: شعر در مورد دریا های زیبا.با مجموعه شعر در مورد دریا ، اشعاری زیبا در مورد دریاچه ارومیه ، زیباترین شعر 

شعر در مورد دریا از سعدی

آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می‌برد

ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می‌برد

شیراز مشکین می‌کند چون ناف آهوی ختن

گر باد نوروز از سرش بویی به صحرا می‌برد

من پاس دارم تا به روز امشب به جای پاسبان

کان چشم خواب آلوده خواب از دیده ما می‌برد

برتاس در بر می‌کنم یک لحظه بی اندام او

چون خارپشتم گوییا سوزن در اعضا می‌برد

بسیار می‌گفتم که دل با کس نپیوندم ولی

دیدار خوبان اختیار از دست دانا می‌برد

دل برد و تن درداده‌ام ور می‌کشد استاده‌ام

کآخر نداند بیش از این یا می‌کشد یا می‌برد

چون حلقه در گوشم کند هر روز لطفش وعده‌ای

دیگر چو شب نزدیک شد چون زلف در پا می‌برد

حاجت به ترکی نیستش تا در کمند آرد دلی

من خود به رغبت در کمند افتاده‌ام تا می‌برد

هر کو نصیحت می‌کند در روزگار حسن او

دیوانگان عشق را دیگر به سودا می‌برد

وصفش نداند کرد کس دریای شیرینست و بس

سعدی که شوخی می‌کند گوهر به دریا می‌برد

⇔⇔⇔⇔

شعر کوتاه در مورد دریا برای انشا

طوفان بکن! مرا بشکن! دل نمی کنم

دریا تمام هستی دریا نوردهاست

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد دریا از سعدی

ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت

گوی از همه خوبان بربودی به لطافت

ای صورت دیبای خطایی به نکویی

وی قطره باران بهاری به نظافت

هر ملک وجودی که به شوخی بگرفتی

سلطان خیالت بنشاندی به خلافت

ای سرو خرامان گذری از در رحمت

وی ماه درفشان نظری از سر رأفت

گویند برو تا برود صحبتت از دل

ترسم هوسم بیش کند بعد مسافت

ای عقل نگفتم که تو در عشق نگنجی

در دولت خاقان نتوان کرد خلافت

با قد تو زیبا نبود سرو به نسبت

با روی تو نیکو نبود مه به اضافت

آن را که دلارام دهد وعده کشتن

باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت

صد سفره دشمن بنهد طالب مقصود

باشد که یکی دوست بیاید به ضیافت

شمشیر ظرافت بود از دست عزیزان

درویش نباید که برنجد به ظرافت

سعدی چو گرفتار شدی تن به قضا ده

دریا در و مرجان بود و هول و مخافت

 حتما بخوانید: متن در مورد آرامش دریا ، دوبیتی و متن ادبی درباره دریا از سعدی و شاملو 

شعر دریا از حافظ

تو مثل چشم دریا عاشقى و پاک و بارانى

و من یک تکه از دریا ؛ ولی نمناک و طوفانى

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد دریا از سعدی

دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت

ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت

در تفکر عقل مسکین پایمال عشق شد

با پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت

کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل

شحنه عشقت سرای عقل در طبطاب داشت

نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود

تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت

دیده‌ام می‌جست و گفتندم نبینی روی دوست

خود درفشان بود چشمم کاندر او سیماب داشت

ز آسمان آغاز کارم سخت شیرین می‌نمود

کی گمان بردم که شهدآلوده زهر ناب داشت

سعدی این ره مشکل افتادست در دریای عشق

اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد دریا از فریدون مشیری

خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید

و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید

 حتما بخوانید: متن در مورد دریا ، شب و کشتی و ساحل و ماهی از شاملو و سهراب سپهری

شعر در مورد دریا از سعدی

مرا از آن چه که بیرون شهر صحراییست

قرین دوست به هر جا که هست خوش جاییست

کسی که روی تو دیدست از او عجب دارم

که باز در همه عمرش سر تماشاییست

امید وصل مدار و خیال دوست مبند

گرت به خویشتن از ذکر دوست پرواییست

چو بر ولایت دل دست یافت لشکر عشق

به دست باش که هر بامداد یغماییست

به بوی زلف تو با باد عیش‌ها دارم

اگر چه عیب کنندم که بادپیماییست

فراغ صحبت دیوانگان کجا باشد

تو را که هر خم مویی کمند داناییست

ز دست عشق تو هر جا که می‌روم دستی

نهاده بر سر و خاری شکسته در پاییست

هزار سرو به معنی به قامتت نرسد

و گر چه سرو به صورت بلندبالاییست

تو را که گفت که حلوا دهم به دست رقیب

به دست خویشتنم زهر ده که حلواییست

نه خاص در سر من عشق در جهان آمد

که هر سری که تو بینی رهین سوداییست

تو را ملامت سعدی حلال کی باشد

که بر کناری و او در میان دریاییست

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد دریا از فروغ

غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید

روزی دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد دریا از سعدی

یار من آن که لطف خداوند یار اوست

بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست

دریای عشق را به حقیقت کنار نیست

ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست

در عهد لیلی این همه مجنون نبوده‌اند

وین فتنه برنخاست که در روزگار اوست

صاحبدلی نماند در این فصل نوبهار

الا که عاشق گل و مجروح خار اوست

دانی کدام خاک بر او رشک می‌برم

آن خاک نیکبخت که در رهگذار اوست

باور مکن که صورت او عقل من ببرد

عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست

گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند

ما را نظر به قدرت پروردگار اوست

اینم قبول بس که بمیرم بر آستان

تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست

بر جور و بی مرادی و درویشی و هلاک

آن را که صبر نیست محبت نه کار اوست

سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش

عبد آن کند که رای خداوندگار اوست

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد آبی دریا

لب دریا… نسیم و آب و آهنگ …

شکسته… ناله های موج … بر سنگ.

مگر دریا دلی … داند … که ما را…

چه توفان ها ست … در این سینه تنگ !

تب و تابی ست … در موسیقی آب

کجا … پنهان شده ست … این روح بی تاب

فرازش … شوق هستی … شور پرواز…

فرودش : غم … سکوتش : مرگ ومرداب …!

سپردم … سینه را … بر سینه کوه

غریق بهت جنگل های انبوه …

غروب بیشه زارانم … در افکند

 حتما بخوانید: شعر زیبا در مورد دریا ، صدف و ساحل + دوبیتی و شعر کوتاه در مورد آرامش دریا

شعر در مورد دریا از قیصر امین پور

پای سرو بوستانی در گل است

سرو ما را پای معنی در دل است

هر که چشمش بر چنان روی اوفتاد

طالعش میمون و فالش مقبل است

نیکخواهانم نصیحت می‌کنند

خشت بر دریا زدن بی‌حاصل است

ای برادر ما به گرداب اندریم

وان که شنعت می‌زند بر ساحل است

شوق را بر صبر قوت غالب است

عقل را با عشق دعوی باطل است

نسبت عاشق به غفلت می‌کنند

وآن که معشوقی ندارد غافل است

دیده باشی تشنه مستعجل به آب

جان به جانان همچنان مستعجل است

بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ

در طریق عشق اول منزل است

گر بمیرد طالبی در بند دوست

سهل باشد زندگانی مشکل است

عاشقی می‌گفت و خوش خوش می‌گریست

جان بیاساید که جانان قاتل است

سعدیا نزدیک رای عاشقان

خلق مجنونند و مجنون عاقل است

آخرین بروز رسانی در : پنج شنبه 11 آذر 1400
کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام پارسی زی و لینک مستقیم بلا مانع است.