شعر در مورد رامسر ، شعر کوتاه و زیبا در مورد شهر رامسر و شعر محلی رامسری - پارسی زی
متن جنگیدن ، برای هدف و زندگی + متن ادبی درباره جنگ و صلح و عشق

متن جنگیدن ، برای هدف و زندگی + متن ادبی درباره جنگ و صلح و عشق

متن جنگیدن متن جنگیدن ، برای هدف و زندگی + متن ادبی درباره جنگ و صلح و عشق همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب …

شعر در مورد زن از پروین اعتصامی ؛ اشعاری زیبا از پروین اعتصامی در مورد زن

شعر در مورد زن از پروین اعتصامی ؛ اشعاری زیبا از پروین اعتصامی در مورد زن

شعر در مورد زن از پروین اعتصامی شعر در مورد زن از پروین اعتصامی ؛ اشعاری زیبا از پروین اعتصامی در مورد زن همگی در …

کامنت برای تبریک تولد دوست رسمی ، پیام و متن طولانی تبریک تولد رسمی

کامنت برای تبریک تولد دوست رسمی ، پیام و متن طولانی تبریک تولد رسمی

کامنت برای تبریک تولد دوست رسمی کامنت برای تبریک تولد دوست رسمی ، پیام و متن طولانی تبریک تولد رسمی همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم …

شعر در مورد رامسر

شعر در مورد رامسر ، شعر کوتاه و زیبا در مورد شهر رامسر و شعر محلی رامسری

شعر در مورد رامسر ، شعر کوتاه و زیبا در مورد شهر رامسر و شعر محلی رامسری همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد رامسر

گل اینجا، بلبل اینجا ، بوستـان اینجا
دل اینجا، دلبر اینحا ، دل ستان اینجا
زمینش سبز و کوهــش سبز و صحرا سبـــز
بسی زیبا ، بهــــــار جاودان اینجــا
اگر دل خسته ای رو سوی اینجا کــــــن
حبیب اینجــا، سرای بیـــــدلان اینجـا
بُود این خــــــــــاک خوب مهد ادیبان
ز طالب تا امیـــــــر نکته دان اینجا
بهـــرجا بنگری لطف خـــــــدا بینــی
وفا اینجا ، دیــــــار عاشقـان اینجا

نمی دانم بهشت است ؛یا جنان اســــــت
ولــــی نی کم از آن مازنــــدران است

دیار رادمردان و دلیـــران است اینجـا
کُنام و جایگاه شیرمــــردان است اینجا
همه خاکش پر از عشق و امــــــید است
مکان عشــــــق و ایمــــان است اینجا
گـــــل لاله دراین بُستـــــــان بروید
محل رویش مردان میــــــدان است اینجا
چنان دل چسب و زیبا باشد این خــــاک
که هر بیننده حیــــــران است اینجــا
هوایش خوش ، زمینش مشک خیــــــز است
بماند جاودانه قلب ایـــران است اینجا

نمی دانم بهشت اســــت ؛ یا جنان است
ولـــی نی کم از آن مازنــــدران است

بها با عطـــــــر نارنج هم زمان است
گـــل و سر سبزی اش هر جــا عیان است
به تابستان اگــــر دل خسته باشــــی
بیا اینجا که اینجا یک جهـــــان است
خـــزانش برتر از صــــدها بهـار است
تــــــو گویی چون بهار عارفــان است
زمستــانش ، لطیف چون برف پـــاک است
چنان زیبـــــا که خارح از بیـان است
همـــه ماه و همه روزش شکیـــــل است
که خود از بهتــــــرین های زمان است

نمی دانم بهشت است ؛ یا جنان اســــت
ولــی نی کـــــم از آن مازندران است

همه شهرش در ایران بی قــــــرین است
چو اختر در میـــــــان سرزمیــن است
بُود چشــــــم امید ما به بابــــــل
که خوب اســــــت و عزیزو برترین است
ز ساری و ز قائم شهر چــــــــه گویم
مثــــــال رامسر خود بهتــــرین است
بـــرو آمل ببیـــــــن زیبایی اش را
که شهر طالـــــــب ِعشق آفریـــن است
تجلی گاه علم ؛ بابلسر اینجــــــاست
دل « گوهر» به او عاشق تـــــرین است

نمی دانـــــم بهشت است ؛ یا جنان است
ولــــی نی کـــم از آن مازنداران است

⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد رامسر

آه
برگرد
بیا
ای پرستار امید
ای بهار سرسبز
دل من تنگ شده ست
این خزان وحشی
که در این ویرانه
اینچنین می تازد!
با غم و غصه و آوارگی همرنگ شده ست!

ابرها ملتمس و گریانند
برگها می ریزند
غنچه ها از غم پژمرده شدن لبریزند!
آسمان غره کنان می نالد
این همه مرگ و زوال
اما باز
فصل غمدار خزان
به خودش می بالد!

آه
برگرد
بهار
با تب خورشیدت
آتشی کن
و بسوزان غم را
نگذار
ابر پائیزی غم
در دل شب بکشد ماهم را!

خوب می دانم که
عاقبت می آیی
و دلم می خندد…
در همان روز که هر غنچه به عشق دیدنت
می گشاید لب را
در همان روز که حتی آسمان
اشک شوقش جاری ست!
و جهان از طلبت گلزاری ست
که به غم می خندد…

بیشتر بخوانید : شعر در مورد فال ، قهوه گرفتن و فال نیک و خوش و ورق و عشق و فال فروش

شعر در مورد شهر رامسر

بایه دسته گل بازم میام به خواستگاریتون
نمیذارم که برین بشین عروس این و اون
من همونم که شمارو واسه ی شما میخوام
دل صاحب مردتونو از خود خدا میخوام
کچلم کردین از اینکه هی دم از پول میزنین
نمیدونم خودتونو یا کی رو گول میزنین!
اگه حتی پیشنهادتون هزار دلار باشه
من عقب نمیکشم، که پول برام دوغ و آشه!
بذارین که رک بگم اگه جواب “نه” بدین
میبرم آبرتونو پیش اون و پیش این
پیت بنزینو میگیرم میریزم روی شما
میکشم کبریتو آتیش میگیره موی شما
به باباتونم بگین سنگ جلو پاهام نندازه
که من عاشقتونم بدون حد و اندازه
خلاصه گفته باشم کنار بیاین کمی باهام
در کنار عشقتون جون بگیره ترانه هام

⇔⇔⇔⇔

شعر کوتاه در مورد رامسر

با همین مداد مشکی
روی یک برگ سپید
می نویسم که دلم
به هرچی میخواسته رسید
می نویسم که دل من
از خدا تورو میخواست
می نویسم یاد چشمات
غمو از دلم می کاست!
همه ی عشق و امیدم
همه زندگیم بودی
تو نباشی زندگیم
بی تو نداره هیچ سودی…
تورو از خدا می خواستم
خدا داد تورو به من
غم تنهایی کم آورد
توی جنگ تن به تن
با تو از زندگی
چیزی نمیخوام عزیزکم
باتو قهره با دلم
قبیله ی غصه و غم!
تو کلاس عاشقی
توی روزای گرم و سرد
با تو میشه همه ی
ضربدرارو ستاره کرد*
با تو از دیوونه بودن
دیگه ترسی ندارم
قول میدم تا آخر عمر
تورو تنها نذارم
با تو میشه دنیارو
پر از شقایق کرد و بعد…
همه ی بدیها رو سوزوند
با غرش یه رعد!
می دونی کنار چشمای تو
من چقد خوشم!؟
می تونم پر وا کنم
تا آسمون پر بکشم!
باید از خدا تشکر
بکنم بابت تو
“خداجون با من بمون و
هرگز از دلم نرو”…

⇔⇔⇔⇔

شعر زیبا در مورد رامسر

خمیازه می کشد و به آینده می اندیشد!
حدود شانزده ساعت قبل
با مادرش تندی کرد و
با پدرش گلاویز شد!
شب را در پارک آزادی به سر کرد و
اکنون از فرط بی خوابی
خمیازه می کشد!
در سرش سودای خوشبختی است…
خوشبختی با کسی که
دو روز پیش در همین پارک
شماره اش را به او داد!!!
خمیازه می کشد و در خیالش
خوشبختی را در آغوش می فشارد!

بیشتر بخوانید : شعر در مورد سبیل ، شعر کوتاه و طنز در مورد ریش و سبیل مرد

شعری درباره رامسر

میان خاطرات کهنه می گردم:
کناره پنجره ناگه تو را دیدم
نگاهت زد گره بر چشم غمگینم
ز غم دل کندم و یک لحظه خندیدم
تمام زندگی بر روی من خندید
شدی دار و نداره قلب بیمارم
دگر شد باور من این خیال خوش:
که در دنیا ” من تنها ” ، تورا دارم
همیشه ” بی کسی ” درد دلم بود و
گمان کردم که تو درمان این دردی!
ولی با رفتنت دردم هزاران شد!
چه شبها آرزو کردم که برگردی…
شبیه برگ عاشق پیشه ای بودم!
که از شاخه ی چشمان تو افتادم
من از آواره بودن ها دگر خستم!
فتاده برگ زردی در ره بادم!
تو رفتی این “من آواره و تنها”
کنار خاطرات تو شدم پیری
که تنها آرزویش دیدن مرگ
کسی است،که سراغش را نمی گیری!
من از دلتنگی و غمها چه می خواهم!؟
من از فردای بی فردا ! چه می خواهم؟
خدایا مرگ را آسان بکن؛ والله
نمی دانم ازین دنیا چه می خواهم!

⇔⇔⇔⇔

شعر کوتاه درباره رامسر

تو نیستی و پریشونم
دارم با غصه می خونم
به داد من نمی رسی؟
عزیز قلب حیرونم
صدای دست تو نبود
تو لحظه های بی کسیم
زمونه دوس نداش که ما
باهم به فردا برسیم!
عاشق چشم تو شدم
تو غصه ها ولو شدم
تنهای تنها موندمو
چشم انتظار تو شدم
صدای تو ، تو لحظه هام
می گه اسیر غصه هام!

ترونه های عشق من
واسه جداییمون نبود!
تنها شدن میون این
عشق خداییمون نبود!
دست تو که ازینجا رفت
فکر دل ویرون نبود…

⇔⇔⇔⇔

شعر درباره رامسر

از پشت کوه اومده بود
چه با شکوه اومده بود
اهل همین حوالی بود
گمون کنم شمالی بود
اهل غروب شالیزار
خسته و درمونده و زار
آیه ی مهربونی بود
حال و هواش بارونی بود
رو پیشونیش چین غرور
رو صورتش هاله ی نور
تو دستای زخمی اون
انگاری پیله بسته خون
کمر – خمیده،تا شده!
دردش با درد – دوا شده!
خستگی هم از تو چشاش
غصه رو میریخت تو نگاش
خنده میکرد اگرچه کم
روی لباش خنده ی غم
اهل همین حوالی بود
گمون کنم شمالی بود…

بیشتر بخوانید : شعر در مورد غوغا ، متن و جملات زیبا و شعر در مورد غوغای عشق

شعر در مورد رامسر

من همیشه،به یاد او هستم

پدرم بوی سیب را می داد

پدرم با نفس کشیدن خود

عطر ( امن یجیب ) را می داد

رفت اما هنوز یادم هست

وقت رفتن چگونه می خندید

یا همان بغض ها زمانی که

مادرم را کنار خود می دید

پدرم بی صدا،تکلم کرد

با نگاهی که غرق پاکی بود

یاد کارون،شروع اشک پدر

یاد آن چفیه ای که خاکی بود

یاد چشمان منتظر به در و

یاد آن لاله ای که پرپر شد

یاد آن سنگری که ترکش خورد

یاد همسنگری،که بی سر شد

قصه ی کودکی من این است

پدرم،عاشقانه می جنگید

زیر باران تیر و ترکش ها

کربلا را به چشم خود می دید

با همان چکمه های خاکی خود

پدرم روی مین قدم زده است

با دلی سربلند از این تقدیر

او ز ایثار و عشق دم زده است

شاید او تشنه ی شهادت بود

چون دلش را به قلب دریا زد

و اتاق پدر که شاهد هست

پدرم،پشت پا به دنیا زد

یاد بابا که رفت و من ماندم

در دل خسته ام تلاطم کرد

حرفهای نگفته ای دارم

بغض من،راه خانه را گم کرد

شب جمعه،پدر،دعای کمیل

سوز آهش پل عبادت بود

سحر روز بعد فهمیدم

که دعای پدر شهادت بود

مادرم،خواب دیده بود انگار

توی دست پدر،پلاکی بود

پدرم چفیه ای به مادر داد

چفیه ای که هنوز خاکی بود

سحر آمد،اتاق خلوت و سرد

من و مادر و کاسه ای از آب

پدرم کوله بار خود را بست

ای پدر،مادر مرا دریاب

غربت این اتاق زیبا بود

پدرم بغض مادرم را دید

اشک های پدر که جاری شد

او به چشمان خیس خود خندید

بغض من هم شکست اما گفت

مرد گریه نمی کند پسرم

نای حرکت نداشت وقتی که

دست خود را کشید روی سرم

هرگز از یاد من نخواهد رفت

مادر من به چهره اش زل زد

کاسه از دست مادرم،افتاد

پدرم رو به آسمان پل زد

ای پدر،مادرم غمی دارد

از شب سرد او خبر داری؟!!

همسرت را ببین،شکسته شده

تو که از درد او خبر داری

گوشه ی سینه،قلب حس میکرد

مادرم مثل ابر ها شده است

مژه هایی که خیس بارانند

بغض او بعد تو،رها شده است

زندگی خرده خرده می میرد

ای پدر رد پای تو اینجاست

به خداوندی خدا سوگند

که هنوزم خدای تو،اینجاست

پدرم بود و هست و خواهد بود

چون دلش ترس و لرز را نشناخت

و دلیل عروج او این بود

وسعتش حد و مرز را نشناخت

⇔⇔⇔⇔

شعر کوتاه در مورد رامسر

دیدار شد میسر و بوس و کنار نبود
از ابتدا هم البته اینها قرار نبود
در شهر ما که نه در غربت تمام
شوش و خزانه و دروازه غار نبود
در شهر سبز میان دو صد درخت
چالوس و رامسر و دریا کنار نبود
تا بر سر قرار شدم دیدمش ز دور
از دیدنش که مرا اختیار نبود
آهسته از پس او رفتم و یهو
دیدم که اشتباه بود و مرا انتظار نبود
جیغی کشید و یکی فحش هم بداد
راهی دگر چه کنم جز فرار نبود
نالان و زار بودم و نومید میشدم
شاید نگار چون من بیکار نبود
یکدفعه هاله ای از نور سررسید
خورشید و ماه دیگری در کار نبود
گفتیم و گشت زدیم و گشت هم نبود
از شانس من آقا پلیسه بیدار نبود
القصه یار شروع کرد بلوف زدن
ناز و ادا و عشوه که خروار نبود
گفتم عزیز دلم بخت خود بچسب
جز من تو را احدی خواستگار نبود
گفتا که تکسواری آمده با اسب بال دار
گفتم غضنفر یابو سوار نبود؟
گفتا دماغ درازسبیلت کجاست پس
گفتم مگر سفارش سرکار نبود؟
کم کم تمام درک مقابل به باد رفت
چیزی بجز کشیدن جیغ و هوار نبود
بعد از ۴ ساعت از اولین قرار
ماچی نبود و بجز زهر مار نبود

⇔⇔⇔⇔

شعر درباره ی رامسر

هربار دلتنگت شدم دنیام دلگیر است

بی تو درونم شاعری گمنام دلگیر است

زابل،سراوان،سیرجان و اصفهان -شیراز

از رامسر -گیلان تا ایلام دلگیر است

بی تو نه تنها شهرها-هفت آسمان دلتنگ…!

زهره،پروتون،مشتری-بهرام …دلگیر است!

برهم بزن غمناکی این قصه را بانو

وقتی نباشی محور ایهام دلگیر است!

حس میکنم مانند من زخمیست پیرامون…

حتی طلوع ساحلی آرام دلگیر است!

تکرار ساعتها و ماهها -سالها بی تو

در من شبیه چوبه ی اعدام دلگیر است

باتو زمین شادست -دنیایم اهورایی ست…

بی تو ولیکن زندگی مادام دلگیر است!
¤
تنهایی ام شاید که تاوان نبودنهاست!

اما بدان ریوار ازین فرجام دلگیر است

بیشتر بخوانید : شعر در مورد طایفه ، بابادی و بیرانوند و بزرگان طایفه گرایی

یک شعر درباره رامسر

یاد باد آن مه رخشان که مرا برد ز یاد
یاد باد آن لب لعل و سمن و زلف سواد*

گر چه رفتست ز آغوش و ندیدم دگرش
یاد آن خنده ی رندانه بماندست به یاد

یاد بادا شرر نرگس پر سوز و غمش
و آن کمند سیه زلف که میداد به باد

یاد بادا غم هجران رخ مهوش یار
یاد باد آن همه شعر و غزل و نغمه ی شاد

آن که صد جلوه به یک غمزه ی مستانه نمود
وه که یک جرعه از آن باده ی رندانه نداد

یا رب آن مه که برفته است ز میخانه ی شمع
هر کجا هست دمش پر می و دل بی گله باد

⇔⇔⇔⇔

شعری درباره ی رامسر

یک روز سرد،شنبه ،زمستان ،سه سال پیش
بازار ،شهر ،کوچه،خیابان ،سه سال پیش
یک ایستگاه ،نرده ،دوچرخه،پیاده رو
چندین مغازه،کرکره،دکان،سه سال پیش
دفتر ،کتاب،مدرسه ،ناظم ،مدیر کل
تاریخ،زیست،جامعه،قران،سه سال پیش
رفتیم رامسر،تنکابن،هراز،رشت
چالوس ،لنگرود،گلستان،سه سال پیش
یادش بخیر،حیف که دیگر تمام شد
دادم برای دلخوشی ات جان،سه سال پیش

⇔⇔⇔⇔

شعر درباره رامسر

برای قلب شکسته همین خبر خوب است
همینکه مشترک موردنظر خوب است
برای درد من و التیام دلهره ها
غزل غزل گل لبخند در هنر خوب است
دعا کنیم که باد شفای حق بوزد
و ابر عشق ببارد که مستمر خوب است!
بنفشه خیس که شد رنگ شعر میگیرد
ورقصهای قلم وقت هر اثر خوب است
دوباره حضرت دستم پرنده میشود و
دوباره مرغ دلم عازم سفر … خوب است
درخت معجزه در من اگرچه خشک شده
برای قطع چنین ریشه ای تبر خوب است
«عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد!!
و نیچه گفت رسا: زنده باد شر!_خوب است»
من ادعام نمیشد که شاعری خوبم
تو دوستانه بگو –دوستی-م اگر خوب است
و خوب باش که با تو بهار میخندد
تو خوب باش که تهران و رامسر خوب است
سلام آبی دریا و ذهن سبز چمن
برای شاعره ای خسته بیشتر خوب است

بیشتر بخوانید : شعر در مورد کشتن ، عشق و معشوق و سگ و کشته شدن

شعر در مورد رامسر

رامسر عجب زیباست در شبان مهتابی
بیشه چون زمرد سبز رنگ آسمان آبی
در بهار مهتابی یاس از آسمان ریزد
آدمی کجا یابد نقره یی بدین نابی
تا دیار اندیشه می برد خیالم را
سایه ی هزاران سرودر شبان مهتابی
رسته از دل جنگل غنچه زرد و لیمویی
خفته در بر سبزه لاله سرخ و عنابی
شهر نقره اش خوانم رانکه دیده ام شبها
باغ و جلگه مهتابی دشت و بسیشه سیمابی
وه که می چکد از ابر دانه دانه مروارید
نه می کشد بر
موج دسته دسته مرغابی
روی ماسه ها ساحل از صدف گهر ریز است
دختر و پسر آنجا در پی گهر یابی
بر بنفشه پروانه می چمد به خوشحالی
ژاله از لب غنچه می چکد ز شادابی
بید عشوه گر بنگر گیسوان رها کرده
با نسیم می رقصد در کمال بی تابی
بسکه عطر لیمو ها می وزد به بستر ها
کار عاشقان هر ب می کشد به بی خوابی
من در این چمن خواهم همزبان دلخواهی
با نگاه جادویی با لبان سرخابی

آخرین بروز رسانی در : یکشنبه 14 آذر 1400
کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام پارسی زی و لینک مستقیم بلا مانع است.