شعر سعدی در مورد همکاری ؛ اشعار معروف سعدی درباره همکاری - پارسی زی
شعر در مورد همدلی از سعدی ؛ مجموعه ای از بهترین اشعار سعدی در مورد همدلی

شعر در مورد همدلی از سعدی ؛ مجموعه ای از بهترین اشعار سعدی در مورد همدلی

شعر در مورد همدلی از سعدی شعر در مورد همدلی از سعدی ؛ مجموعه ای از بهترین اشعار سعدی در مورد همدلی همگی در سایت …

شعر در مورد طالبان ؛ گلچینی از بهترین اشعار در وصف طالبان

شعر در مورد طالبان ؛ گلچینی از بهترین اشعار در وصف طالبان

شعر در مورد طالبان شعر در مورد طالبان ؛ گلچینی از بهترین اشعار در وصف طالبان همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل …

متن در مورد شاد بودن دختر ، جملات زیبا در مورد شاد بودن + متن خوشحال بودن

متن در مورد شاد بودن دختر ، جملات زیبا در مورد شاد بودن + متن خوشحال بودن

متن در مورد شاد بودن دختر متن در مورد شاد بودن دختر ، جملات زیبا در مورد شاد بودن + متن خوشحال بودن همگی در …

شعر سعدی در مورد همکاری

شعر سعدی در مورد همکاری ؛ اشعار معروف سعدی درباره همکاری

شعر سعدی در مورد همکاری ؛ اشعار معروف سعدی درباره همکاری همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر سعدی در مورد همکاری

من ایستاده‌ام اینک به خدمتت مشغول

مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول

نه دست با تو درآویختن نه پای گریز

نه احتمال فراق و نه اختیار وصول

کمند عشق نه بس بود زلف مفتولت

که روی نیز بکردی ز دوستان مفتول

من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد

به دوستی که نکردم ز دوستیت عدول

ملامتت نکنم گر چه بی‌وفا یاری

هزار جان عزیزت فدای طبع ملول

مرا گناه خود است ار ملامت تو برم

که عشق بار گران بود و من ظلوم جهول

گر آن چه بر سر من می‌رود ز دست فراق

علی التمام فروخوانم الحدیث یطول

ز دست گریه کتابت نمی‌توانم کرد

که می‌نویسم و در حال می‌شود مغسول

من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی

حکیم را نرسد کدخدایی بهلول

طریق عشق به گفتن نمی‌توان آموخت

مگر کسی که بود در طبیعتش مجبول

اسیر بند غمت را به لطف خویش بخوان

که گر به قهر برانی کجا شود مغلول

نه زور بازوی سعدی که دست قوت شیر

سپر بیفکند از تیغ غمزه مسلول

⇔⇔⇔⇔

شعر فردوسی در مورد خدمت به خلق

اَلا گر طلبکار اهل دلی

ز خدمت مکن یک زمان غافلی

به حال دل خستگان درنگر

که روزی تو دلخسته باشی مگر

درون فروماندگان شاد کن

از روز فروماندگی یاد کن

حتما بخوانید: شعر در مورد همکاری و مشارکت ، تعاون و همدلی و مشارکت مردمی از سعدی 

شعر سعدی در مورد همکاری

رفتی و نمی‌شوی فراموش

می‌آیی و می‌روم من از هوش

سحر است کمان ابروانت

پیوسته کشیده تا بناگوش

پایت بگذار تا ببوسم

چون دست نمی‌رسد به آغوش

جور از قبلت مقام عدل است

نیش سخنت مقابل نوش

بی‌کار بود که در بهاران

گویند به عندلیب مخروش

دوش آن غم دل که می‌نهفتم

باد سحرش ببرد سرپوش

آن سیل که دوش تا کمر بود

امشب بگذشت خواهد از دوش

شهری متحدثان حسنت

الا متحیران خاموش

بنشین که هزار فتنه برخاست

از حلقه عارفان مدهوش

آتش که تو می‌کنی محال است

کاین دیگ فرونشیند از جوش

بلبل که به دست شاهد افتاد

یاران چمن کند فراموش

ای خواجه برو به هر چه داری

یاری بخر و به هیچ مفروش

گر توبه دهد کسی ز عشقت

از من بنیوش و پند منیوش

سعدی همه ساله پند مردم

می‌گوید و خود نمی‌کند گوش

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد تشکر از خیرین

چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان

تو همچو باد بهاری گِره گشا می باش

 حتما بخوانید: شعر در مورد همدلی و اتحاد ، اشعاری زیبا در مورد همدلی و همیاری ، زیباترین شعر در مورد همدلی و دوستی

شعر سعدی در مورد همکاری

یکی را دست حسرت بر بناگوش

یکی با آن که می‌خواهد در آغوش

نداند دوش بر دوش حریفان

که تنها مانده چون خفت از غمش دوش

نکوگویان نصیحت می‌کنندم

ز من فریاد می‌آید که خاموش

ز بانگ رود و آوای سرودم

دگر جای نصیحت نیست در گوش

مرا گویند چشم از وی بپوشان

ورا گو برقعی بر خویشتن پوش

نشانی زان پری تا در خیال است

نیاید هرگز این دیوانه با هوش

نمی‌شاید گرفتن چشمه چشم

که دریای درون می‌آورد جوش

بیا تا هر چه هست از دست محبوب

بیاشامیم اگر زهر است اگر نوش

مرا در خاک راه دوست بگذار

برو گو دشمن اندر خون من کوش

نه یاری سست پیمان است سعدی

که در سختی کند یاری فراموش

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد انفاق

تیره روزان جهان را به چراغی دریاب

که پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد

⇔⇔⇔⇔

شعر سعدی در مورد همکاری

یاری به دست کن که به امید راحتش

واجب کند که صبر کنی بر جراحتش

ما را که ره دهد به سراپرده وصال

ای باد صبحدم خبری ده ز ساحتش

باران چون ستاره‌ام از دیدگان بریخت

رویی که صبح خیره شود در صباحتش

هر گه که گویم این دل ریشم درست شد

بر وی پراکند نمکی از ملاحتش

هرچ آن قبیح‌تر بکند یار دوست روی

داند که چشم دوست نبیند قباحتش

بیچاره‌ای که صورت رویت خیال بست

بی دیدنت خیال مبند استراحتش

با چشم نیم‌خواب تو خشم آیدم همی

از چشم‌های نرگس و چندان وقاحتش

رفتار شاهد و لب خندان و روی خوب

چون آدمی طمع نکند در سماحتش

سعدی که داد وصف همه نیکوان به داد

عاجز بماند در تو زبان فصاحتش

 حتما بخوانید: شعر در مورد اتحاد ، متن ادبی زیبا و شعر اتحاد و همدلی از حافظ و فردوسی و سعدی

شعر در مورد مردان نیک روزگار

خرّم آن کس که در این محنت گاه

خاطری را سبب تسکین است

⇔⇔⇔⇔

شعر سعدی در مورد همکاری

جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد

یاری که تحمل نکند یار نباشد

گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت

بسیار مگویید که بسیار نباشد

آن بار که گردون نکشد یار سبکروح

گر بر دل عشاق نهد بار نباشد

تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی

تا شب نرود صبح پدیدار نباشد

آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق

با آن نتوان گفت که بیدار نباشد

از دیده من پرس که خواب شب مستی

چون خاستن و خفتن بیمار نباشد

گر دست به شمشیر بری عشق همان است

کانجا که ارادت بود انکار نباشد

از من مشنو دوستی گل مگر آن گاه

کم پای برهنه خبر از خار نباشد

مرغان قفس را المی باشد و شوقی

کان مرغ نداند که گرفتار نباشد

دل آینه صورت غیب است ولیکن

شرط است که بر آینه زنگار نباشد

سعدی حیوان را که سر از خواب گران شد

در بند نسیم خوش اسحار نباشد

آن را که بصارت نبود یوسف صدیق

جایی بفروشد که خریدار نباشد

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد کار نیکو

یک دسته گل عشق تقاضا کردم

خود را دم شب که در تو پیدا کردم

با چشم تو چندین سند همکاری

در حوزه ی عاشق شدن امضا کردم

 حتما بخوانید: شعر در مورد کمک به خلق ، شعر درباره کار خیر و کمک به فقرا و خدمت به مردم

شعر سعدی در مورد همکاری

دلم دل از هوس یار بر نمی‌گیرد

طریق مردم هشیار بر نمی‌گیرد

بلای عشق خدایا ز جان ما برگیر

که جان من دل از این کار بر نمی‌گیرد

همی‌گدازم و می‌سازم و شکیباییست

که پرده از سر اسرار بر نمی‌گیرد

وجود خسته من زیر بار جور فلک

جفای یار به سربار بر نمی‌گیرد

رواست گر نکند یار دعوی یاری

چو بار غم ز دل یار بر نمی‌گیرد

چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بار

گرم ز دست به یک بار بر نمی‌گیرد

بسوخت سعدی در دوزخ فراق و هنوز

طمع ز وعده دیدار بر نمی‌گیرد

⇔⇔⇔⇔

شعر سعدی در مورد احترام به دیگران

دلم تنگست، از آن چندین تعاون میکنم، ورنه

فدای خاک پای تست، اگر باشد هزارم دل

اگر چشم تو این معنی به زاری گوش میکردی

برین صورت چرا بودی نزارم چشم و زارم دل؟

⇔⇔⇔⇔

شعر سعدی در مورد همکاری

غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد

جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد

مرا گر دوستی با او به دوزخ می‌برد شاید

به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد

کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبی

مراد از بخت و حظ از عمر و مقصود از جهان دارد

برون از خوردن و خفتن حیاتی هست مردم را

به جانان زندگانی کن بهایم نیز جان دارد

محبت با کسی دارم کز او باخود نمی‌آیم

چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد

نه مردی گر به شمشیر از جفای دوست برگردی

دهل را کاندرون بادست ز انگشتی فغان دارد

به تشویش قیامت در که یار از یار بگریزد

محب از خاک برخیزد محبت همچنان دارد

خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی

به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد

یکی سر بر کنار یار و خواب صبح مستولی

چه غم دارد ز مسکینی که سر بر آستان دارد

چو سعدی عشق تنها باز و راحت بین و آسایش

به تنها ملک می‌راند که منظوری نهان دارد

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد گره گشایی از کار خلق

تعاون و همکاری

اگه باشه در کاری

اون کار می شه چه عالی!

چون همه کردند یاری

 حتما بخوانید: شعر درباره دوستی و همدلی ، شعر در مورد دوستی کودکانه 

شعر حافظ در مورد مردم داری

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد

ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد

ای بوی آشنایی دانستم از کجایی

پیغام وصل جانان پیوند روح دارد

سودای عشق پختن عقلم نمی‌پسندد

فرمان عقل بردن عشقم نمی‌گذارد

باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را

ور نه کدام قاصد پیغام ما گزارد

هم عارفان عاشق دانند حال مسکین

گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد

زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین

بر دل خوشست نوشم بی او نمی‌گوارد

پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی

گوییم جان ندارد یا دل نمی‌سپارد

مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق

در روز تیرباران باید که سر نخارد

بی‌حاصلست یارا اوقات زندگانی

الا دمی که یاری با همدمی برآرد

دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت

کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد

آخرین بروز رسانی در : شنبه 6 آذر 1400
کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام پارسی زی و لینک مستقیم بلا مانع است.