اشعار حسین صفا ، برای چاوشی و صفا در آلبوم ابراهیم و مریض حالی - پارسی زی
شعر در مورد خیرات ، شعر در مورد خدمت بی منت و انفاق

شعر در مورد خیرات ، شعر در مورد خدمت بی منت و انفاق

شعر در مورد خیرات شعر در مورد خیرات ، شعر در مورد خدمت بی منت و انفاق همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که …

شعر تسلیت فوت فرزند ، متن و عکس نوشته در مورد مرگ فرزند

شعر تسلیت فوت فرزند ، متن و عکس نوشته در مورد مرگ فرزند

شعر تسلیت فوت فرزند شعر تسلیت فوت فرزند ، متن و عکس نوشته در مورد مرگ فرزند همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که …

شعر مبعث رسول ، اکرم + شعر به مناسبت مبعث رسول اکرم + شعر در وصف پیامبر

شعر مبعث رسول ، اکرم + شعر به مناسبت مبعث رسول اکرم + شعر در وصف پیامبر

شعر مبعث رسول شعر مبعث رسول ، اکرم + شعر به مناسبت مبعث رسول اکرم + شعر در وصف پیامبر همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم …

اشعار حسین صفا

اشعار حسین صفا ، برای چاوشی و صفا در آلبوم ابراهیم و مریض حالی

اشعار حسین صفا ، برای چاوشی و صفا در آلبوم ابراهیم و مریض حالی همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

حسین صفا (زاده ۱۳۵۹) شاعر ایرانی است. او سرودن شعر را از نوجوانی آغاز کرده و هم‌چنان به سرودن ادامه می‌دهد و پیشنهادهای متنوعی به غزل و ترانهٔ امروز ارائه داده‌است.

لیلی! اگر به خواب نمی‌رفتم یا از خودم فرار نمی‌کردم

حتماً به دلخراش‌ترین شکلِ ممکن تو را به یاد می‌آوردم

بیچاره من، زنم به تو می‌گوید: تا مرده‌ای به خانه خود برگرد

بیچاره او، اگر تو زنم بودی اصلاً به او نگاه نمی‌کردم

حال و هوای پیر شدن دارم در من همیشه برف گرفته و من

در برف پشت پنجره‌ام دارم دنبال رد پای تو می‌گردم

لیلی! به جان مادرم از این جان تا این شقیقه چند قدم راه است

تا این تفنگ چند قدم بردار شلیک کن رها شوم از دردم

آن مرد با تمام افق‌هایش حالا به چشم‌های تو محدود است

آفاق را بگرد، اگر دیدی مردی هنوز هست، من آن مردم!

لیلی! کدام مرد؟ کدامین مرد؟ تا زنده‌ای به خانه خود برگرد

من هم اگر رها شوم از این درد، شاید به خواب‌های تو برگردم

بیشتر بخوانید : اشعار رضا حسنوند ؛ شعر های طنز رضا حسنوند شاعر لک لرستانی سنگک نامه

اشعار حسین صفا

دو تا چشمام دو تا سرباز مغرورن

که مدت‌هاست از معشوقشون دورن

دو تا سرباز که چن تا زن تنها

توی دلشوره‌هاشون رخت می‌شورن

دو تا دستام دو تا چاقوی بی‌دسته

دو تا قفل بزرگ دست و پا بسته

دو تا پارو دو تا پاروی بی قایق

دو تا کشتی با ده تا لنگر خسته

گلوم خلوت‌ترین پس کوچه بن‌بست

سرم سرکش‌ترین فواره میدون

یه فنجون قهوه تو غمگین‌ترین کافه

یه عابر تو خیابونای سرگردون

چشامو بستم و وا کردم و دیدم

یکی از بال بسته‌م آسمون ساخته

یکی بختک شده افتاده رو سینه‌م

یکی از استخونام نردبون ساخته

سرم چن تا کتاب رنگ و رو رفته

یه بالون با طناب از گلو پاره

یه اعدامی که امیدش به دنیا نیست

ولی دنیا براش جذابیت داره

نه دنیا از سرم خیلی زیادی بود

نه پیشونی‌نوشتم بود کم باشم

به هر تقدیر شکلک در نیاوردم

فقط می‌خواستم شکل خودم باشم

گلومو پاره کردم اما این مردم

بهم گفتن که دیوونه‌ست عاشق نیست

کسی باور نکرد این آدم بی‌شکل

به غیر از عشق با چیزی موافق نیست

بیشتر بخوانید : اشعار حسین غیاثی ، دانلود مجموعه شعر های حسین غیاثی

اشعار حسین صفایی

اصرار می‌کنی که بخندم

چه انتظاری از کُنده داری؟

که درخت باشد؟

ای که در گلویم سنجاقی!

از دیگران می‌خواهم

کُلکسیون‌های پروانه‌هایشان را

در معرض تماشای عام نگذارند

بی رحمی عمومی را

دوست ندارم

مردی که به دست پخت مادرش

اعتمادی بی‌ملاحظه دارد

قطعاً نمی‌تواند

طعم دستان هیچ زنی را

باور کند

به هر تقدیر از تو می‌خواهم

دوستم داشته باشی

و پیراهن قرمزم

در لب‌هایت گم می‌شود

چه رنگی را بپوشم

که قرمز نباشد؟

بیشتر بخوانید : شعر در مورد دوست ، خوب و بد و از دست رفته و بی معرفت و صمیمی

شعر حسین صفا

چیزی ندارم جز این دستان تهی‌دست

اما دوستت دارم

رگ‌هایم را برای تو آورده‌ام که علاقه‌ای به آبی نداری

عذر می‌خواهم از تو

زیرا نیمی از قلبم

نزد دوستانم به امانت است

در این سن بالا و ارتفاع کم

آستینم به چشمم نمی‌رسد

گهواره‌ای در قلبم تکان می‌خورد

به تازگی پا به جهانت گذاشته‌ام

و افسوس می‌خورم

که برای عبور از خیابان‌های عریض

قدم‌های کوتاهی دارم

این گلدان را کجای دلم بگذارم

که مُشرف به پنجره‌ات باشد

واقعاً چه ساعاتی از روز را

به چشمانم اختصاص دهم

که ناودان‌ها و معابر نرنجند از من؟

غمت غمگینم کرده است

اما دوستت دارم

بیشتر بخوانید : شعر در مورد پدر ، مادر و پسر و دختر از دست رفته از شاعران بزرگ

اشعار عاشقانه حسین صفا

مگر یخچال حرف می‌زند؟!

سخن از توست

سخن از یک خانه کوچک است

که بَرفَک

آن را از پا در آورده است

مگر چمدان می‌گوید خداحافظ؟!

سخن از من است

سخن از تمام چیزهاست

به پیراهنت بگو تابستان در راه است

بگو میوه‌های رسیده

دیگر توان افتادن ندارند

سخن از اُفتادن است

و فرو ریختن

به خانه من بیا

من دردی بزرگ دارم

و قلبی

نحیف‌تر از کِتف‌های تو

سخن از کِتف‌های تو

و قلب من است

بیشتر بخوانید : شعر در مورد زندگی ، زیباست و سخت و ساده و شاد و روستایی سالم

کتاب اشعار حسین صفا

لزومی ندارد

نام تمام کسانی را که دوست داری

به خاطر بسپاری

تو برای دوست داشتن آمده‌ای

نه برای داشتن

بنابراین

حرفی اگر راه گلویت را بست

کافی‌ست در دلت بگویی: «یک لیوان آب»

⇔⇔⇔⇔

خیلی وقته حرفامو

از چشام نمی خونی

حالمو نمی پرسی

دردمو نمی دونی

هم ازم گریزونی

هم می گی دوسم داری

زخم می زنی اما

از جذام بیذاری

دیر می رسی از راه

اسم این زرنگی نیست

زود می ری اما این

عادت قشنگی نیست

با خودت که درگیری

از همه طلبکاری

من که از تو دل کندم

بس که مردم آزاری

هم می گی دوسم داری

هم ازم گریزونی

حالمو نمی پرسی

دردمو نمی دونی

با دروغ همدستی

از غرور لبریزی

حای آبرو داری

آبرومو می ریزی

هفت خط و مرموزی

مثل مهره ماری

مهربون شدی امروز

باز چه نقشه ای داری

هیشکی از تو راضی نیست

از همه طلبکاری

من که از تو دل کندم

بس که مردم آزاری

حسین صفا

آخرین بروز رسانی در : دوشنبه 17 آبان 1400
کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام پارسی زی و لینک مستقیم بلا مانع است.