شعر در مورد جیرفت ، شعر محلی در مورد جیرفت و کهنوج و منوجان و رودبار - پارسی زی
شعر در مورد خواهر ، برادر و خواهر زن و خواهر زاده و خواهر شوهر

شعر در مورد خواهر ، برادر و خواهر زن و خواهر زاده و خواهر شوهر

شعر در مورد خواهر شعر در مورد خواهر و برادر و خواهر زن و خواهر شوهر و خواهرزاده ، اشعار زیبا در مورد خواهر فوت …

شعر در مورد نجات انسان و زیباترین اشعار درباره نجات انسان

شعر در مورد نجات انسان و زیباترین اشعار درباره نجات انسان

شعر در مورد نجات انسان شعر در مورد نجات انسان ؛ زیباترین اشعار درباره نجات انسان همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل …

جمله تسلیت مادر ، پیام تسلیت به دوست صمیمی برای فوت مادر

جمله تسلیت مادر ، پیام تسلیت به دوست صمیمی برای فوت مادر

جمله تسلیت مادر جمله تسلیت مادر ، پیام تسلیت به دوست صمیمی برای فوت مادر همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش …

شعر در مورد جیرفت

شعر در مورد جیرفت ، شعر محلی در مورد جیرفت و کهنوج و منوجان و رودبار

شعر در مورد جیرفت ، شعر محلی در مورد جیرفت و کهنوج و منوجان و رودبار همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد جیرفت

همیکه بچه کرمونی دمت گرم
همیشه ساده میمونی دمت گرم
تو معجون انار و بابک و بافت
بم و جیرفت و سیرجونی دمت گرم
تِ ایی ماتم سرای خالی اَ درد
پُر اَ دردی و درمونی دمت گرم
اَ گرمای وجودت جای گندم
دلم گردیده بریونی دمت گرم
لبی پر خنده و بامزه داری
خدایی بهتر اَ جونی دمت گرم
دلت حتی اگه پر غصه باشه
نمی فهمن پریشونی دمت گرم
فدای او دل مِمُوون نوازت
تکی در سبک مِمُوونی دمت گرم
وَشِت فرقی نداره اَ کجاین
چه بیرجندی چه تهرونی دمت گرم
اگه ” اکبر” بشی هم تو خودته
ز “هوشو” سر نمی دونی دمت گرم
گلایه ور دلت معنی نداره
نه رو ور رو ، نه پنهونی دمت گرم
اگه ور من ملامت ها ببینی
می گی : بِل کاکا ، هِشتو نی ، دمت گرم
بشت میگن : ولش ، یه لا قبا ره
نمی ری ، چون نمی تونی ، دمت گرم
نمی گم اَ رقیبونم حذر کن
خودت ایناره می دونی دمت گرم
یه بیرجندی اَشت ای شعر ه گفته
تو که ، قدرشه، می دونی ، دمت گرم
قسم خوردم که اَ دینت نپرسم
همیکه ، بچه کرمونی ، دمت گرم
فهیم بخشی
بیرجند

⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد جیرفت

اگر دستی رسدبر نای جیرفت

دهم جان را همی بر پای جیرفت

گروهی نیکنامی گر تو خواهی

بده گرمی به محفل های جیرفت

بیشتر بخوانید : شعر در مورد داراب ، شعر فردوسی در مورد شهرستان داراب استان فارس

شعر در مورد تمدن جیرفت

جیرفت سرزمینی است

مملو از سبزه زار و سرشار از شرجی محبت ،

سرزمین کوههای سر به فلک کشیده که به هر طرفش نگاه می کنی

بومی از نقاشی های رنگارنگ را می بینی

که با قلم زیبایی طبیعت به تصویر کشیده شد

و تماشاگرانی که با تماشای این مناظر زیبا به ذوق می آیند

که بسرایند و عاشق می شوند حتی اگر عاشق نباشند. شاعر می شوند

حتی اگر نویسنده نباشند تصویر ساز می شوند

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر جیرفت

منم فرزند جیرفت

سرزمین سرسبز و حاصلخیز جنوب

سرزمین تمدن افسانه ای و باستانی ارت

⇔⇔⇔⇔

شعر درباره جیرفت

جیرفت،

قلب پنج هزار ساله

یک تمدن گمشده

بیشتر بخوانید : شعر در مورد ری ، شعر در مورد گندم ری و شعر ری را شاملو و صالحی

شعری درباره جیرفت

 هلیل وآب شفاف وروانش

بود چون ساغر مینای جیرفت

به فصل گل زبوی عطرنارنج

شود هررهگذرشیدای جیرفت

⇔⇔⇔⇔

شعر درباره شهر جیرفت

جنوبِ کرمان که شهر آبادی ست

شبهای آن چه مشهور ، بادی ست

شوبادِ کهنـوج ، همچون یک نسیم

خــواسته و آرزوی هـــر آبــادی ست

در کنارش کــــــــوههـای زرچیــن

این طـــرفتر کـوههای ازلـــــی ست

این شهــــر زیبا کـــه با تمــــدنش

پاینــــده و  جاودان و ابـــــــدی ست

⇔⇔⇔⇔

شعری درباره شهر جیرفت

جیرفت صدای آبی باران است

 جولانگه عشق و غرش شیران است

ایران اگر که یک سبد گل باشد

جیرفت گل سر سبد ایران است . . .

بیشتر بخوانید : شعر در مورد رامسر ، شعر کوتاه و زیبا در مورد شهر رامسر و شعر محلی رامسری

شعر در مورد جیرفت

لــــوارِ داغ و  و هُـــرمِ گـــــرمایش

وِردِ زبـانهــــا و تیتــــرِ خبـــــری ست

بهــارِ دی و بهمــــن و اسفنـــدش

چــــه زیباست و آنــچنان تگَری ست

خانـه هـای مــردمانِ خونگـــرمش

گــرچــه ویــلا نیسـت و کَپــَری ست

لیــک صفــــــایِ دلِ ســـاکنانــش

همچــــو آینـه آنچنان صیقلـــی ست

⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد جیرفت

به مثل کبک، سر در برف داریم

و جامی پر ز زهر در ظرف داریم

چه کردی با دل پرخون جیرفت؟

هلیل وجاز را ما حرف داریم

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد تمدن جیرفت

به شمال جیرفت و بافت در غربش

هر چنــد جنـوبش همه بنــدری ست

لهجۀ بلوچـــی و لـُـــــر و کُــــردی

در زبانــــش اندکـــی عربــــــی ست

گـــــوجـــه و خیــار و مـــــرکباتش

بــرشاخــــه ها ، فـراوان ثمــری ست

یارب ،نگهـــدار ایــن شهــر با صفــا

در این ماه،که اول ســال قمری ست

بیشتر بخوانید : شعر در مورد رودسر ، شعر گیلکی عاشقانه و غمگین رودسری درباره گیلان

شعر در مورد شهر جیرفت

خوشا جیرفت خوشا صحبای جیرفت

بلند آوازه باد آوای جیرفت

⇔⇔⇔⇔

شعر درباره ی جیرفت

چه خوش آ زمان غمی نَهَستَر ، خبر ای ستم نَهَستَر

نــه گـــــرونی و تَـــــوَ رُم ، نــه غــــم ای خطـــر نَهَستَر

هَمَــــه هَستَـــرِن بِــــرار و  ، غـــمِ فــــــــردایه نداشتِن

نـــه مـوتور، نه بنـز و ماشین ،نــه غم ای سَفَر نَهَستَر

هَمَــه هَستَــرِن شـــریک و ، زنــدگیهِ ســادَه داشتِـــن

ای غــــم و شـــادیه مَــردُم ، کســـــی بیخبـــر نَهَستَر

نــه پُـــز و تکبَـــر و فـــیس ، نه هَــم ای دُروگ و حیلَـــه

درخــتِ خُشـک و خمیـــدَه ، مــــوگِ بــی ثـــمر نَهَستَر

⇔⇔⇔⇔

شعری درباره ی جیرفت

درختی که آتش بگیرد

مرا بهتر از دیگران می‌شناسد

من از چشم‌های کسی ناگزیرم

که در شرح تابیدن او

رگم حسّ مرداد جیرفت دارد…

بیشتر بخوانید : شعر در مورد سلماس ، شعر های کوتاه و زیبا درباره شهر سلماس

شعر درباره ی فرهنگ بومی جیرفت

باد از شمال می وزید
وقتی که خاک جاده ها
اسب سفیدت را به نزدیکی کشاند
من خیره بودم در گل سرخی ظریف
و در هراس از لحظه ی سردی عمیق؛
بر روی بن های عمیق مزرعه
خط طلای گندمی پرخوشه می انگاشتم
خورشید بر فراز آن سحر
با طلوعی گرم گرم اشک شادی می چکاند
و به منظرگاه زیبای افق
سایه ی پر مهر تو و اسب ها را تا بالای سر افکنده بود
اندام لخت اسب ها
در میان خانه هایی سر به سر از کاه و گل
چشم را می گشت و می گرداند و آزرده نمی کرد بیش از این
آن چنان از این تصاویر جدید واقعی
نقش ها بر دامن ذهنم به رج می خورد نقش
که مترسک ها زِ یادم رفته بود…
برخاست این فریاد از کهسار نزدیکی بلند
که لرز بر دنیای خواب آلود زد
و در عمق گلستان های بی پروا و شاد
امیدی زنده و جاری سراسر شد چو آب
گرم و گیرا بود بانگ مردانه ی تو
مثل شب بر هر کران گسترده بود
قلب ها را می فشاند
دختران را در امید لحظه ای هم صحبتی
تا به شهر رویاهای دوری برده بود
من نیز گوشم مثل آنان در صدایت غرق بود
چه صدایی، مثل آهنگ سه تاری ژرف بود
تو گفتی :« من همانم، آریای بی ریا
از ریشه ی حجب و حیا
من مظهر قدرت، اصالت و هنر
من از دیار آشنا
با یک سبد از عشق و فکر و معرفت
با بازوان سنگی پر زور اینجا آمدم»

حرف های پر طنینت تا افق پرواز کرد
نه، از افق هم رفت، تا فرای آسمان ها شاید آن
کهکشان ها آن کلاه پر نورشان را از سر گازی خود برداشتند
و ستاره های رنگی در حضورت خم شدند
این چنین شد که تمام گیتی از آنٍ تو شد بی قهر و آه
گیتی اما در نگاهت هیچ بود
پیش مژگان بلند تابدارم،
آن بهشت پر تلالو خاک بود
و سفالین جام های پر شراب در دست من
مستی ات را در لعابی آبی و فیروزه ای بر، می چکاند
و صدایت را به محبسگاه برجسته گلویت برده بود
چشم هایت هم نجیبانه نگاه آلود بود هیزی نمی کرد، سر به سر از عشق بود
و جنونی رنگ رنگی از هنر
عشق سرشار از کرامت را به تو بخشیده بود

باناز و ادا، از کوه های قله برفی پای تو آمد به پایین با دلت؛
فرش قرمز را زیر پایت نقش می زد دست من
چشم تو در چشم من
دست من در دست تو
در میان گیسوان بورِ خاک
در میان چشم های سبزِ پاک
ما نهال عشق را در طبیعت دست فردا کاشتیم
تا که با یاری حق
با عشق دختری از نسل جیرفتِ کهن
و مردی آریایی منش
ایرانوئجَ، جاودانه بهشتی زیباتر شود
جنگلی انبوه و سرسبز و جوان
دور از آفت و بلا
بی نگاهِ آتش و سیل و جفا
مثل من در فکر گل، در فکر رنگ
مثل تو بازو بزرگ و پرتوان
مثل ما آینده ساز این جهانِ خاکی تنها شود

آخرین بروز رسانی در : پنج شنبه 25 آذر 1400
کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام پارسی زی و لینک مستقیم بلا مانع است.