شعر در مورد برف پاییزی ؛ شعر کوتاه در مورد برف از سهراب سپهری و فروغ فرخزاد
متن زیبا برای ولادت امام سجاد ، دلنوشته و جمله در وصف امام سجاد
متن زیبا برای ولادت امام سجاد متن زیبا برای ولادت امام سجاد ، دلنوشته و جمله در وصف امام سجاد همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم …
شعر تبریک تولد دوست ، صمیمی + تبریک تولد رفیق فابریک و دوست
شعر تبریک تولد دوست شعر تبریک تولد دوست ، صمیمی + تبریک تولد رفیق فابریک و دوست همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که …
شعر در مورد فراق یار ، شعر کوتاه در مورد رفتن و دوری یار از مولانا و شهریار
شعر در مورد فراق یار شعر در مورد فراق یار ، شعر کوتاه در مورد رفتن و دوری یار از مولانا و شهریار همگی در …
شعر در مورد برف پاییزی
شعر در مورد برف پاییزی ؛ شعر کوتاه در مورد برف از سهراب سپهری و فروغ فرخزاد همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد برف پاییزی
باد
در نی لبک پاییز
روزهای آخر آذر را
با حزن زردی می دمد
و آینه های کهنسال
که شاهدان ایامند
در سکوت سرد
خویش
درختان برهنه از برگ را
به تن پوش سفید برف
وعده می دهند
شعر در وصف برف
به هوا در نگر که لشکر برف
چون کند اندر او همی پرواز
راست همچون کبوتران سپید
راه گم کردگان زهیبت باز …
( آغاجی بخارایی )
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در وصف برف زمستان
در سخا بفزود عالم زآن که بر جای مطر
خردۀ سیم است اکنون ریزش ابر مطیر
حوض بین چون جامهباف آمد زجولاهی باد
ابر بین، چون پنبهزن شد بر کمان ز مهریر
( اثیرالدین اخسیکتی )
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
جمله در وصف برف
بیایید ای کبوترهای دلخواه!
بدن کافورگون پاها چون شنگرف
بپرید از فراز بام و ناگاه
به گرد من فرود آیید چون برف
ابر کافوربیز و سیمافشان
( ملکالشعرای بهار )
شعر در مورد برف پاییزی
لحاف کهنۀ زال فلک شکافته شد
و پنبه کوچه و بازار شهر را پر کرد
و دشت اکنون سرد و غریب و خاموش است
آهای، لحاف پارهی خود را به بام ما متکان!
( فریدون مشیری )
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اهنگ در وصف برف
برف نو! برف نو! سلام، سلام
بنشین، خوش نشستهای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید!
همه آلودگیست این ایام
( احمد شاملو (بامداد)
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر عاشقانه در وصف برف
به سان یکی زنگی حامله
شکم کرده هنگام زادن گران
جز این ابر و جز مادر زال زر
نزادند چونین پسر مادران
همی آمدند از هوا خرد خرد
چو پنبه سپید اندر آن دختران …
( منوچهری دامغانی )
شعر در مورد برف پاییزی
امسال گرامی است بسی آمدن او
آن شاخ پر از برف تو گویی ز ره ناز
کرده است عیان سیم بری ساعد و بازو
پوشیده به تن سرو یکی پیرهن از سیم
چون پیرهن دخترکان تا سر زانو
منقار چو در برف زند زاغ، تو گویی
کز شیر بیالوده دو لب بچه هندو …
( فریدون مشیری )
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری زیبا در وصف برف
گویند عارفان هنر و علم کیمیاست
وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست
فرخنده طائری که بدین بال و پر پرد
همدوش مرغ دولت و همعرصهٔ هماست
وقت گذشته را نتوانی خرید باز
مفروش خیره، کاین گهر پاک بی بهاست
گر زندهای و مرده نهای، کار جان گزین
تن پروری چه سود، چو جان تو ناشتاست
تو مردمی و دولت مردم فضیلت است
تنها وظیفهٔ تو همی نیست خواب و خاست
زان راه باز گرد که از رهروان تهی است
زان آدمی بترس که با دیو آشناست
سالک نخواسته است ز گمگشته رهبری
عاقل نکرده است ز دیوانه بازخواست
چون معدنست علم و در آن روح کارگر
پیوند علم و جان سخن کاه و کهرباست
خوشتر شوی بفضل زلعلی که در زمی است
برتر پری بعلم ز مرغی که در هواست
گر لاغری تو، جرم شبان تو نیست هیچ
زیرا که وقت خواب تو در موسم چراست
دانی ملخ چه گفت چو سرما و برف دید:
تا گرم جست و خیز شدم نوبت شتاست
جان را بلند دار که این است برتری
پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست
اندر سموم طیبت باد بهار نیست
آن نکهت خوش از نفس خرم صباست
آن را که دیبهٔ هنر و علم در بر است
فرش سرای او چه غم ارزانکه بوریاست
آزاده کس نگفت ترا، تا که خاطرت
گاهی اسیر آز و گهی بستهٔ هواست
مزدور دیو و هیمهکش او شدیم از آن
کاین سفله تن گرسنه و در فکرت غذاست
تو دیو بین که پیش رو راه آدمی است
تو آدمی نگر که چو دستیش رهنماست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کوتاه در وصف برف
گفت کمتر داستانی باز گو
از عجبهای حق ای حبر نکو
گفت اینک دشت سیصدساله راه
کوههای برف پر کردست شاه
کوه بر که بیشمار و بیعدد
میرسد در هر زمان برفش مدد
کوه برفی میزند بر دیگری
میرساند برف سردی تا ثری
کوه برفی میزند بر کوه برف
دم به دم ز انبار بیحد و شگرف
گر نبودی این چنین وادی شها
تف دوزخ محو کردی مر مرا
غافلان را کوههای برف دان
تا نسوزد پردههای عاقلان
گر نبودی عکس جهل برفباف
سوختی از نار شوق آن کوه قاف
مولانا
شعر در وصف بارش برف
برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
درهها دلتنگ
راهها چشمانتظار کاروانی با صدای زنگ …
( سیاوش کسرایی )
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد برف پاییزی
برف می بارید و ما آرام،
گاه تنها، گاه با هم، راه می رفتیم.
چه شکایت های غمگینی که می کردیم،
یا حکایت های شیرینی که می گفتیم.
هیچکس از ما نمی دانست
کز کدامین لحظه شب کرده بود این باد برف آغاز.
هم نمی دانست کاین راه خم اندر خم
بکجامان می کشاند باز.
شعر از شاملو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
جمله فلسفی در مورد برف
در این پولکافشان
جهان، ناگهان، بارِ دیگر جوان است:
چه اندوه اگر میگذارد مرا همچنان پیر؟
چه برفی!
چه برفی!
چه پاکیزه آرامشی، با چه ژرفای ژرفی!
کپشن برف برای اینستا انگلیسی
جهان پر دود گشت از دود جانم
چو بختم شد به تاریکی جهانم
جهان بر من همی گرید بدین سان
ازیرا امشب این برفست و باران
به آتشگاه می مانه درونم
به کوه برف می ماند برونم
بدین گونه تنم را مهر کردست
که نیمی سوخته نیمی فسردست
چو من بر آسمان دیک فرشتست
که ایزد ز آتش و برفش سرشتست
نشد برف من از آتش گدازان
که دید آتش چنین با برف سازان
کسی کاو را وفا با جان سرشتست
به برف اندر بکشتن سخت زشتست
گمان بردم که از آتش رهانی
ندانستم که در برفم نشانی
منم مهمانت ای ماه دو هفته
به دو هفته دو ماهه راه رفته
به مهمانان همه خوبی پسندند
نه زین سان در میان برف بندند
اگر شد کشتنم بر چشمت آسان
به برف اندر مکش باری بدین سان
شعر از فخرالدین اسعد گرگانی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
متن کوتاه زمستانی برای استوری
آن یکی دیوانه در برفی نشست
همچو آتش برف میخورد از دو دست
آن یکی گفتش چرا این میخوری
چیزی الحق چرب و شیرین میخوری
گفت چکنم گرسنه دارم شکم
گفت از برف آن نگردد هیچ کم
گفت حق را گو که میگوید بخور
تا شود گرسنگیت آهسته تر
هیچ دیوانه نگوید این سخن
میخورم نه سر پدید این را نه بن
گفت من سیرت کنم بی نان شگرف
کرد سیرم راست گفت اما ز برف
عطار