شعر در مورد تعصب ، بیجا و کورکورانه و غیرت و غرور از حافظ و سعدی و مولانا - پارسی زی
قضاوت عجولانه ، شعر و سخنان بزرگان درباره قضاوت عجولانه

قضاوت عجولانه ، شعر و سخنان بزرگان درباره قضاوت عجولانه

قضاوت عجولانه قضاوت عجولانه ، شعر و سخنان بزرگان درباره قضاوت عجولانه همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و …

متن در مورد شمع و مجموعه جملات و متن های زیبا درباره شمع

متن در مورد شمع و مجموعه جملات و متن های زیبا درباره شمع

متن در مورد شمع متن در مورد شمع ؛ مجموعه جملات و متن های زیبا درباره شمع همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که …

متن درباره تولدت مبارک خواهرم ، متن فوق العاده برای تبریک تولد خواهر

متن درباره تولدت مبارک خواهرم ، متن فوق العاده برای تبریک تولد خواهر

متن درباره تولدت مبارک خواهرم متن درباره تولدت مبارک خواهرم ، متن فوق العاده برای تبریک تولد خواهر همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب …

شعر در مورد تعصب

شعر در مورد تعصب ، شعر در مورد تعصب بیجا و کورکورانه ، شعر در مورد غیرت و غرور

شعر در مورد تعصب ، شعر در مورد تعصب بیجا و کورکورانه ، شعر در مورد غیرت و غرور در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد تعصب

زمین له شده زیر گام های تکبر

مشامش ز بوی تعفن پر

سینه ای لبریز بغض

به آستانه یک فوران بزرگ رسید

باز از زمین پرسیدم:

زمین منتظر کدامین گام تکبر هستی؟

منتظر کدامین جرقه هستی؟

پاره کن پوستین صبر را

به کام فرو بر دیو خونین لب را

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد تعصب های کورکورانه

 به عشقت زار و حیرانم ز مدهوشی پریشانم

ز غیرت بیخ غیرت را ز دل یکبارگی کندم

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد تعصب احمقانه

 به تعصب مگوی دشنامش

جز به حسن ادب مبر نامش

بیشتر بخوانید : شعر در مورد راه ، عشق رفتن و راه درست و خوشبختی و جاده

شعر در مورد تعصب و متعصب بودن

 غیرت حسنش چو بجوش آورد

دست تماشائی یوسف برد

⇔⇔⇔⇔

شعر در وصف تعصب

 از درون زنگ تعصب بزدای

بر خرد راه تأمل بگشای

⇔⇔⇔⇔

 ز خاک آفریـــــــدت خداوند پاک

پس ای بنده افتادگی کن چو خاک

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد تعصب

 گاه نابرده سوی معنی پی

خرده گیری ز تعصب بر وی

⇔⇔⇔⇔

 گل به گلچین دست داد و بلبل از غیرت نسوخت

عشق بی غیرت برآید، حسن چون بیباک نیست

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد تعصب بیجا

 حسد تا کی تعصب چند اگر درد دلی داری

نیاز زاهدان بیخبر کن درد دینی را

⇔⇔⇔⇔

 یار را با غیر دیدن مرگ اهل غیرت است

غیر بی غیرت درین معنی کسی را نیست شک

⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد تعصب

 از تعصب جاهلان دین هدا را دشمن اند

عاقبت در جنگ این کوران عصا خواهد شکست

⇔⇔⇔⇔

 جان ز غیرت گوش را گوید حدیثش کم شنو

دل ز غیرت چشم را گوید که رویش را مبین

⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد تعصب بیجا

 علما را ز پی وعظ و خطاب

جگر از بهر تعصب به دمست

⇔⇔⇔⇔

 آه ازان روزیکه استغنای غیرت زای عشق

خاک صحرا بر سر دیوانه نشکست و نریخت

⇔⇔⇔⇔

شعر مولوی در مورد تعصب

 شره لقمه آن چنانم کرد

کز تعصب شدم به یک ره فرد

⇔⇔⇔⇔

 کباب غیرت آن رهروم که همچو ثمر

بپاشکستگی رنگ تا رسیدن رفت

⇔⇔⇔⇔

شعر نو درمورد تعصب

 من از تعصب دین دشمن ترا کافر

بگویم و نکند رخنه در مسلمانی

بیشتر بخوانید : شعر در مورد سلام ، سلامتی و سلام بر عشق و صبح بخیر

 از دور باش غیرت خوبان حذر کنید

گل خارها نشانده به آزار عندلیب

⇔⇔⇔⇔

شعر در باره تعصب بیجا

 گر تعصب می کنی از بهر این

نیست انصافت بمیر از قهر این

⇔⇔⇔⇔

 غیرت نشان پلنگ سواد تجردیم

دل هم رمیده است زما از هراس ما

⇔⇔⇔⇔

شعری درباره تعصب

 در تعصب می زند جان تو جوش

مرتضا را جان چنین نبود خموش

⇔⇔⇔⇔

 بیک پرواز خاکستر شدیم از شعله غیرت

سلام توتیای ماست چشم آشیانها را

⇔⇔⇔⇔

شعر تعصب

 تو تعصب کن که ایشان مردوار

هر دو جان کردند بر جانان نثار

⇔⇔⇔⇔

 تا کجا بی غیرت دین زیستن

ای مسلمان مردن است این زیستن

⇔⇔⇔⇔

شعر تعصب کور

 می مکن حکم و زفان کوتاه کن

بی تعصب باش و عزم راه کن

⇔⇔⇔⇔

تو نیز ار تعصب کنی همچنان

نمایی، که پیشت تکبر کنان

⇔⇔⇔⇔

شعر تعصبی

 تدبیر تو چیست؟ بغض با حب کردن

با هستی خویشتن تعصب کردن

⇔⇔⇔⇔

 به طراوت رخ تو رشک گل سیراب است

به تبسم دهنت غیرت تنگ شکر است

⇔⇔⇔⇔

شعر عصبی

 سالها در جهل و ظلمت رفته ای

وز تعصب گرد دوزخ تفته ای

⇔⇔⇔⇔

 ز غیرت رخ او آفتاب خواست ز چرخ

فرو فتد، که ذنب آفتاب را بگرفت

⇔⇔⇔⇔

شعر درباره تعصب

 خونهاشان به تعصب بکشیدند به جهد

ساختند از پی هر قطره حصاری ز سفال

⇔⇔⇔⇔

 جلوه فرهاد بین کز غیرت آن خسروان

نام خود نقش نگین لعل شیرین کرده اند

⇔⇔⇔⇔

شعر برای تعصب

 شاه واقف گشت از ایمان من

وز تعصب کرد قصد جان من

بیشتر بخوانید : شعر در مورد شراب ، و می و مستی و خوردن شراب ناب انگور

 گر غمزه چو نشتر بر دیگران زند یار

چشمم ز غیرت آن خونها ز دل گشاید

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد تعصب بیجا

 سخت گیری و تعصب خامی است

تا جنینی کار خون آشامی است

⇔⇔⇔⇔

 خسرو آن شب که به کوی تو رود از غیرت

سایه خویش به مهتاب نبیند هرگز

⇔⇔⇔⇔

شعری درباره تعصب

 تعصب را کمر در بسته چون شیر

شده بر من سپر بر خصم شمشیر

⇔⇔⇔⇔

 زمین را بهره زان پا و سرم دور

به غیرت هر دم از خاک سرایش

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد تعصب

 عرفی چه خروشی که فلان گمره شد

آگه کنمت که بایدت آگه شد

چون ما و تو بسیار تعصب کیشان

ملزم نشدند وگفتگو کوته شد

⇔⇔⇔⇔

 چند غرور ای دغل خاکدان

چند منی ای دو سه من استخوان

پیشتر از ما دگران بوده اند

کز طلب جاه نیاسوده اند

حاصل آن جاه ببین تا چه بود

سود بد اما بزیان شد چه سود

⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد تعصب

 ای گرفتار تعصب مانده

دایما در بغض و در حب مانده

⇔⇔⇔⇔

گرچــه ای دوســــت غرور دلــــــت احســــاس مـــرا درک نکـــرد…

آفریــــن برغـــم عشــــقـــت کــه مرا ترکـــ نکرد

⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد تعصب بیجا

 گر تو لاف از عقل و از لب می زنی

پس چرا دم در تعصب می زنی

⇔⇔⇔⇔

ما بدهکاریم به یکدیگر

و به تمام ” دوستت دارم” های ناگفته ای

که پشت دیوار غرورمان ماند

و آنها را بلعیدیم

تا نشان دهیم که منطقی هستیم

⇔⇔⇔⇔

شعر در باره تعصب بیجا

 بهر جمعی عیب جویان بستم این احرام دوش

کز تعصب چست بر بندم میان خود به هجو

⇔⇔⇔⇔

 پا چو به کویت نهم غیرت کوی ترا

سرمه دیده کنم خاک کف پای خویش

⇔⇔⇔⇔

شعر در وصف تعصب

 چرا از غیرت مذهب بود کم غیرت مشرب؟

مرا در حلقه اهل ریا مگذار ای ساقی

⇔⇔⇔⇔

 ز غیرت دو لبم جان و دیده خون گردند

چو آستانه تو بوسه جای خویش کنم

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد تعصب

 برفته از دل من نقش غیرت از غیرت

درون مسکن دل عشق تو نمود سکون

⇔⇔⇔⇔

ناگهان گر گشت کویت می کنم

چشم من در غیرت است از پای من

بیشتر بخوانید : شعر در مورد ساز ، تار و سه تار و آواز و ساز زدن از حافظ و مولانا

شعر در مورد تعصب بیجا

 گرچه غیرت بردن از عاشق نکوست

غیرت معشوق دایم بیش ازوست

⇔⇔⇔⇔

 من که از خود بر تو غیرت می برم

چون توانم دیدنت با دیگری

⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد تعصب

 از غیرت الهی در عرش حیرت افتد

زیرا ز غیرت آمد پیغام لن ترانی

⇔⇔⇔⇔

برای بودنِ با تو غرورم پایمال شد

تو هم اندکی احساس بگذار

مساوی که نمی شویم

حداقل به من نزدیک شو

⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد تعصب بیجا

 آفتاب و سرو غیرت می برند

کآفتابی سروبالا می رود

⇔⇔⇔⇔

 ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ

فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست

⇔⇔⇔⇔

شعر مولوی در مورد تعصب

 وگر برد باری کنی از کسی

بگویند غیرت ندارد بسی

⇔⇔⇔⇔

 طیره جلوه طوبی قد چون سرو تو شد

 غیرت خلد برین ساحت بستان تو باد

⇔⇔⇔⇔

شعر نو درمورد تعصب

 در دیده ز بیم غیرت تو

اکنون نه سناییم سنانم

⇔⇔⇔⇔

غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید

کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد

⇔⇔⇔⇔

شعر در باره تعصب بیجا

 از طراز آستین بدخواهش

غیرت دین غیار خواهد کرد

⇔⇔⇔⇔

بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد

باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد

⇔⇔⇔⇔

شعری درباره تعصب

 همه راهش خراب کرد وخلاب

چشمم از بهر غیرت کامش

⇔⇔⇔⇔

 جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

⇔⇔⇔⇔

شعر تعصب

 در شرع شریف اهل غیرت

نان بهتر از آبرو نباشد

⇔⇔⇔⇔

 ساقی به جام عدل بده باده تا گدا

غیرت نیاورد که جهان پربلا کند

⇔⇔⇔⇔

شعر تعصب کور

 نعره برداشتم به بوی وصال

آتش غیرت آب کارم برد

⇔⇔⇔⇔

شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی

دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام

⇔⇔⇔⇔

شعر تعصبی

 ورنه غیرت دمم فرو بستی

ناله هر دم هزار داشتمی

بیشتر بخوانید : شعر در مورد ذات خراب و بد و لعنت بر ذات خراب از حافظ و سعدی و مولانا

بنما به من که منکر حسن رخ تو کیست

تا دیده اش به گزلک غیرت برآورم

⇔⇔⇔⇔

شعر عصبی

 خویش را کارنامه خواهم ساخت

غیرت روزگار خواهم شد

⇔⇔⇔⇔

 من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش

نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه

⇔⇔⇔⇔

شعر درباره تعصب

 آرزوهای مرا غیرت تو

مجتمع تا شده بشکست بهم

⇔⇔⇔⇔

 چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری

خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری

⇔⇔⇔⇔

شعر برای تعصب

 گر نبدی غیرت آن آفتاب

ذره به ذره همه ساقیستی

⇔⇔⇔⇔

 هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت

که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد تعصب بیجا

 بگشاد دهانرا که بگوید چیزی

از غایت غیرت تو نگذاشتمش

⇔⇔⇔⇔

آدمی غــــــرور و تعصبش را خیلی زیاد،

شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش دوست می دارد،

حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد،

چه قدر دوســتت دارد !

و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد

⇔⇔⇔⇔

بی تکبر دستانم

در انتظار هیچ ند

در پوچی

احساس خشک

دستانی

که بی رقص هم

شادند

دستانت را می فشارم

بی تکبر

در انتظار

لبخند مهر …

شعر در مورد تعصب ، بیجا و کورکورانه و غیرت و غرور از حافظ و سعدی و مولانا

 به تعصب

مگوی دشنامش

جز به حسن ادب

مبر نامش

.

 از درون زنگ

تعصب بزدای

بر خرد راه

تأمل بگشای

.

 گاه نابرده

سوی معنی پی

خرده گیری

ز تعصب بر وی

.

 حسد تا کی تعصب چند

اگر درد دلی داری

نیاز زاهدان بیخبر کن

درد دینی را

.

 از تعصب جاهلان

دین هدا را دشمن اند

عاقبت در جنگ این کوران

عصا خواهد شکست

آخرین بروز رسانی در : یکشنبه 12 دی 1400
کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام پارسی زی و لینک مستقیم بلا مانع است.