شعر در مورد شهر و روستا ، شعر سهراب در مورد روستا و شعر روستای پدری
جملات برای تسلیت پدر ، متن تسلیت پدر برای استوری + شعر تسلیت پدر
جملات برای تسلیت پدر جملات برای تسلیت پدر ، متن تسلیت پدر برای استوری + شعر تسلیت پدر همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب …
شعر در مورد وطن فروشی و مجموعه اشعار زیبا درباره وطن فروشی
شعر در مورد وطن فروشی شعر در مورد وطن فروشی ؛ مجموعه اشعار زیبا درباره وطن فروشی همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که …
متن کوتاه برای رفیق انگلیسی ، جملات انگلیسی و متن راجع به دوست داشتن
متن کوتاه برای رفیق انگلیسی متن کوتاه برای رفیق انگلیسی ، جملات انگلیسی و متن راجع به دوست داشتن همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این …
شعر در مورد شهر و روستا
شعر در مورد شهر و روستا ، شعر سهراب در مورد روستا و شعر روستای پدری همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد شهر و روستا
میبرم لذت من از آب و هوای روستا/کوه و دشت و چشمه و بانگ ونوای روستا
صبحدم بیدار میگردم من از بانگ خروس/تا کنم رو سوی درگاه خدای روستا
میبرم لذت من از آواز چوپانش ولی/لذتی بس بیشتر از کدخدای روستا
گله می آید ز دشت و کوچه ها پر می شود/از صدای بع بع بزغاله های روستا
گاو با گوساله و بزغاله و مرغ و خروس/پرسه هر یک میزنند در لابلای روستا
جای بنز و پاترول و پیکان بود اسب و الاغ/مرکب رهوار بی چون و چرای روستا
کربلایی اصغر و مش قاسم و حاجی رجب/پیر مردان غیور و باصفای روستا
دخترانش شال می بندند دور سر که هست/در میانش مهره ای از کهربای روستا
میرسد درصبح باران عطر و بوی کاهگل/از در و دیوار و بام هر سرای روستا
هست بازار طلا در روستا بی جلوه چون/خرمن گندم بود کوه طلای روستا
در عروسی بارها دیدم که شبها همچو ماه/می درخشد دست داماد از حنای روستا
از زنانش درس عفت باید آموزیم هست/مایه عز و شرف حجب و حیای روستا
هر چه میگردم درون شهر می بینم که نیستآن کلاه و گیوه و شال و قبای روستا
بنده «سیمرغم »نمی خواهم ببینم هیچ وقت/خشکی و ویرانی و مرگ و فنای روستا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره شهر و روستا
حس گرما، در تمام خاک آن،
می رساند گرمی دل هایمان!
من ز شهر بافق می گویم سخن؛
شهر معدن؛ شهر گنجی، بی کران!
در تمام گوشه های شهر من،
معدن است و جایگاهی زرفشان!
نخل های شهر من، سبز و بلند؛
راست قامت، سر به اوج آسمان!
در کویر سخت و سوزان؛ پر عطش؛
هست، شب هایش، به رنگ کهکشان!
قلب شب، سرشار، از موج شهاب؛
پر ستاره؛ پر ز نوری، بی کران!
مردمانش، مردمانی، بس نجیب؛
وصف خوبیشان، نداند این زبان!
مردمانی، اهل کار و اقتصاد؛
مردمانی سخت کوش و پرتوان!
شور احساسی لطیف و موج مهر؛
والتهاب عشق، در رگ هایشان!
از شهیدانش، سخن بسیار هست؛
یک به یک، اسوه بدند و قهرمان!
شهر من، شهر شعور است و مرام؛
شاعر شهرم، شهیر و نکته دان! (۱)
یک بزرگی هست، در شهرم، مقیم؛ (۲)
قبله ی حاجت برای مردمان!
او امام عاشقان و عابدان؛
مقتدایی، آسمانی؛ مهربان!
از کرامت های او، خون می دمد:
در رگ ایمان مردم، هر زمان…
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
بیشتر بخوانید : شعر در مورد هفشجان ، شعر کوتاه و زیبا در مورد شهر هفشجان شهرکرد
شعری در مورد شهر و روستا
گوشه دنج جهان است روستا
خلوت باغ جنان است روستا
دشت و صحرایش همیشه نوبهار
جلوه رنگین کمان است روستا
مردمش آرام فضایش بی صدا
چون کلاس امتحان است روستا
کوچه باغ ها مرکز آرامش است
داروی روح و روان است روستا
در وجود جمله مهر و عاطفه
مردمانش مهربان است روستا
دخترانش با حجاب و با ادب
چون پری باشد زنان روستا
با محبت پیرمردانش همه
همچو قلب نوجوان است روستا
راه ندارد اندر آن دزدان چو شهر
در امان از رهزنان است روستا
در ده ما نیست بازار سیاه
فاقد جنس گران است روستا
بر خلاف شهر بی دوز و کلک
صاف و ساده مردمانش روستا
حیف و صد حیف از جور زمان
چو غریب بی نشان است روستا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کودکانه در مورد شهر و روستا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد مقایسه شهر و روستا
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند
در «گلستانه» چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود، که صدایم میزد.
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف میزند؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجهزاری سر راه.
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک.
لب آبی
گیوه ها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
«من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه!
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، میچرخد گاوی در کرد.
ظهر تابستان است.
سایه ها میدانند، که چه تابستانی است.
سایههایی بیلک،
گوشهای روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی این جاست.
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است، مثل یک بیشۀ نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا میخواند.»
بیشتر بخوانید : شعر در مورد غیبت ، و بدگویی یار و گناه غیبت و تهمت از حافظ و مولانا و سعدی
شعر کودکانه درباره شهر و روستا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره ی شهر و روستا
یکی بازی به بازی گفت در دشت که تا کی کوه و صحرا می توان گشت؟!
بیا تـــــــــا سوی شهرآریم پرواز کـه بـا شهزادگان بـاشیم دم ساز
گـــــــهی باشیم انیس بزم شاهان گـهی هم صحبت زرین کلاهان
به شب ها شمع کافوری گدازیــم به روزان با شهان نخجیر بازیم
جوابش داد شهباز نکــــــورای کـه ای نادان دون همت ســراپای
اگر صدسال باشی در بیابــــــــان جفای برف بینــــی جور باران
کشی هرلحظه صداندوه وخواری زچنگال عقابان شکـــــــاری
بسی بهتر که برتخت زرانــدود دمی محـکوم حکم دیــگری بود!
قناعت جنتی با تلخ وبا شــــور بـــــود نوش عسل با نیش زنبور
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شهر و روستا
بیشتر بخوانید : شعر در مورد غربت ، و تنهایی و دوری از خانواده و وطن از مولانا و حافظ
شعر درباره شهر و روستا
خوشا به حالت ای روستایی
چه شاد و خرم، چه باصفایی
در شهر ما نیست جز دود و ماشین
دلم گرفته از آن و از این
در شهر ما نیست جز داد و فریاد
خوشا به حالت که هستی آزاد
ای کاش من هم پرنده بودم
با شادمانی پر می گشودم
می رفتم از شهر به روستایی
آنجا که دارد آب و هوایی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری در مورد شهر و روستا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کودکانه در مورد شهر و روستا
خوشا به حالت ای روستایی
چه شاد و خندان چه باصفایی
گر روی آرد بر تو بلایی
نه یک طبیبی نه یک دوایی
خوشا به حالت ای روستایی
در زندگانی اندر جفایی
خوشابه حالت ای روستایی
آب و هوایت بسیار عالی
اما غذایت خالی و خالی
هم بی معینی هم بی پناهی
خوشا به حالت ای روستایی
نه برق داری نه راه ماشین
همیشه نالان همیشه غمگین
چند روز و چند شب بی قند و چایی
خوشا به حالت ای روستایی
در شهر باشد صدگونه نعمت
در روستاها صد رنج و محنت
برکوه و دره بنما نگاهی
خوشا به حالت ای روستایی
از کار و کوشش آرام نداری
بهر نظافت حمام نداری
نه استراحت نه یک رفاهی
حوشا به حالت ای روستایی
ناشاد و نالان در کوهساران
در آن بیابان مبهوت وحیران
دنبال گله درهوی وهایی
خوشا به حالت ای روستایی
یک نوش قریه صد نیش دارد
صدگونه مشکل در پیش دارد
دردت زیاد است درمان نداری
خوشا به حالت ای روستایی
هفتاد واندی عمرت گذشته
رشته ی عمرت دیگر گسسته
آید اگرمرگ اکنون رضایی
خوشابه حالت ای روستایی
محمدی هم روستا نشین است
یک روز شاد است شش روز غمین است.
بیشتر بخوانید : شعر در مورد عمر ، شعر در مورد گذر عمر از سعدی و حافظ و مولانا و سهراب سپهری
شعر در مورد مقایسه شهر و روستا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کودکانه درباره شهر و روستا
دگر بهره مهتر ده بدی
هرانکس کزان روستا مه بدی
چنان شد که گشتاسپ با کدخدای
یکی شد به خورد و به آرام و رای
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره ی شهر و روستا
بیشتر بخوانید : شعر در مورد ظرفیت ، انسان و حیوان و بی ظرفیت بودن و انسان بودن
شعر در مورد صبح روستا و شه
چو برخاست زان روستا رستخیز
گرفتند ناگاه ازان ده گریز
بماندند پیران ابی پای و پر
بشد آلت ورزش و ساز و بر