شعر در مورد عشق اول به خدا و یک طرفه و زمستان و واقعی و به فرزند - پارسی زی
تبریک تولدت مبارک پسرم ، پیام و متن پسرم تاج سرم تولدت مبارک

تبریک تولدت مبارک پسرم ، پیام و متن پسرم تاج سرم تولدت مبارک

تبریک تولدت مبارک پسرم تبریک تولدت مبارک پسرم ، پیام و متن پسرم تاج سرم تولدت مبارک همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که …

متن دوست داشتن زیبا کوتاه ، متن سنگین دوست داشتن یواشکی

متن دوست داشتن زیبا کوتاه ، متن سنگین دوست داشتن یواشکی

متن دوست داشتن زیبا کوتاه متن دوست داشتن زیبا کوتاه ، متن سنگین دوست داشتن یواشکی همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل …

متن زیبا تولدت مبارک مادرم ، متن مادر عزیزتر از جانم تولدت مبارک

متن زیبا تولدت مبارک مادرم ، متن مادر عزیزتر از جانم تولدت مبارک

متن زیبا تولدت مبارک مادرم متن زیبا تولدت مبارک مادرم ، متن مادر عزیزتر از جانم تولدت مبارک همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب …

شعر در مورد عشق

شعر در مورد عشق , شعر در مورد عشق به خدا , شعر در مورد عشق اول , شعر در مورد عشق واقعی

شعر در مورد عشق چیزی است که عاشقان آن را خیلی دوست دارند.شعر در مورد عشق به خدا و شعر در مورد عشق اول بیشترین طرفدار را در بین کاربران دارد.در ادامه با بهترین اشعار عاشقانه پارسی زی همراه باشید.

اشعار عاشقانه

شعر در مورد عشق

یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد

صد جان به فدای عاشقی باد ای جان

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد عشق اول

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

و آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد عشق به خدا

از آتش عشق در جهان گرمی ها

وز شیر جفاش در وفا نرمی ها

زان ماه که خورشید از او شرمنده‌ ست

بی شرم بود مرد چه بی شرمی ها

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد عشق به زمستان

بر دیوار اتاق خوابت میخ می‌کوبی

به جای آویختن عکسم، خودم را بر دیوار می‌آویزی

آیا این همان چیزی است

که انسان با عشق ما را بدان فرا می‌خوانَد؟

شعر در مورد خودم

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد عشق واقعی

در آرزوی بوس و کنارت مردم

وز حسرت لعل آبدارت مردم

قصه نکنم دراز کوتاه کنم

بازآ بازآ کز انتظارت مردم

⇔⇔⇔⇔

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

⇔⇔⇔⇔

دهانم پیله ی پروانه هاست

این حرف های ناگفته

این سکوت طولانی

یک روز شعر بلندی خواهد شد

عشق من!

شعر در مورد حرف بیهوده

بیشتر بخوانید : شعر در مورد یزد ، اشعار کوتاه و زیبا و کودکانه و عاشقانه درباره یزد

انتظار، انتظار، انتظار،

این تمام آن چیزی بود که از چشمان یلداییت به من بخشیدی…

همیشه غروب را هدیه ام کردی…و از سیاهی شب نالیدی…

و نماندی به انتظار روزهای خورشیدی…

عشق به ما خندید؛

ولی من بر دیگری و تو بر دیگری تابیدی…

و دوباره یلدا تمام آن چیزی شد که از عشقت به یادگار به من بخشیدی

“تو توانایی بخشش داری!”

تو توانایی بخشش داری؟

شعر در مورد بخشش

⇔⇔⇔⇔

آه باشد به ز زلف عنبرین عشاق را

اشک باشد بهتر از در ثمین عشاق را

آب حیوان است خوی آتشین عشاق را

آیه رحمت بود چین جبین عشاق را

می کند ز آتش سمندر سیر گلزار خلیل

درد و داغ عشق باشد دلنشین عشاق را

آنچنان کز چشمه سنبل شسته رو آید برون

پاک سازد دیده های پاک بین عشاق را

از تهی چشمی بود عرض گهر دادن به خلق

ور نه دریاها بود در آستین عشاق را

غافلان گر در بقای نام کوشش می کنند

ساده از نام و نشان باشد نگین عشاق را

کوته اندیشان قیامت را اگر دانند دور

نقد باشد پیش چشم دوربین عشاق را

گر چه از نقش قدم در ظاهرند افتاده تر

توسن افلاک باشد زیر زین عشاق را

آسان سیران نمی بینند صائب زیر پا

نیست پروای غم روی زمین عشاق را

شعر از صائب تبریزی

شعر در مورد ثمین

⇔⇔⇔⇔

ز هجرت می کشم بار جهانی

که گویی من جهانی را ستونم

به صورت کمترم از نیم ذره

ز روی عشق از عالم فزونم

یکی قطره که هم قطره‌ست و دریا

من این اشکال‌ها را آزمونم

نمی‌گویم من این این گفت عشق است

در این نکته من از لایعلمونم

که این قصه هزاران سالگان است

چه دانم من که من طفل از کنونم

ولی طفلم طفیل آن قدیم است

که می دارد قرانش در قرونم

سخن مقلوب می گویم که کرده‌ست

جهان بازگونه بازگونم

شعر در مورد هجرت

⇔⇔⇔⇔

فکر آب و نان نگردد

در دل حیران عشق

نعمت دیدار می باشد غذا

آیینه را

شعر در مورد غذا

⇔⇔⇔⇔

اذان عصر، تهران خلوتی با آسمان دارد

اذان هر جا که می‎گویند، از این شهر جان دارد

از آن الله‎اکبرها که مردان تو بالیدند

از آن الله‎اکبرها، اذان‎هامان نشان دارد

اذان پیش از تو می‎گفتند اما گاه بی‎تکبیر

پس از فریاد سرخ تو، اذان طعم اذان دارد

شهیدانت درختان‎اند هر قامت،‎ قیامت‎وار

رشید آن‎سان که پا در خاک، سر در کهکشان دارد

دماوند ایستاده موسپید و پیر، پابرجای

که عهدی با جوانمردان تهران جوان دارد

بهشتی هست، گلزاری که زهرایی‎ست تربت‎هاش

که در هر حجله‎اش آیینه‎هایی جاودان دارد

بلند است از تو در عالم، سر هر بید مجنونی

که بوی طرۀ مشگین لیلی همچنان دارد

سلام ای پایتخت سجده و تکبیر و بغض و عشق

هم از تو واژه خون دارد، هم از تو شعر جان دارد

اگر شطحِ غزل گنگ است، شرح قصه طولانی ست

تو شهر عشقی و هر کوچه‌ات صد داستان دارد

هزاران پنجره، آیینه، چشمانی چراغانی

تو آن شهری که رو بر راه یار مهربان دارد

شعر در مورد تهران

⇔⇔⇔⇔

پسرم وقتی در کنارم نیستی

گویی گمشده‌ای دارم که چون سرگردانان پیاپی در جستجویش هستم

گمشده‌ای عزیز و دوست داشتنی

دلخوشی همیشگی روزهای سختم

شادی بخش قلب خسته‌ام

تو بهترین هدیه خداوند به من هستی عزیزدلم

کوچک رویایی من

دنیا اگر خودش را بکشد نمیتوان

به عشق من به تو شک کند

تمام بودنت را حس می کنم

شعر در مورد پسر

بیشتر بخوانید : شعر در مورد شمع ، و گل و پروانه و شمعدانی و تاریکی از سعدی و حافظ

شعر زیبا در مورد دوست

زندگی با صدا شروع میشه ، بیصدا تموم میشه . . .

عشق با ترس شروع میشه ، با اشک تموم میشه . . .

دوستیه خوب ، هر جایی میتونه شروع بشه، اما هیچ جا تموم نمیشه !

⇔⇔⇔⇔

در هوایت بی قرارم روز و شب

سر ز پایت بر ندارم روز و شب

صبح زیباتون بخیر

لبتون گل

چشماتون نور

کامتون عسل

لحنتون مهر

حرفاتون غزل

حستون عشق

دلتون گرم

حالتون خوبِ خوبِ خوب

سلام صبح بخیر عاشقانه

⇔⇔⇔⇔

یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد

صد جان به فدای عاشقی باد ای جان

⇔⇔

زان دم که شدیم آشنای غم تو

بیگانه زخویشم از جفای غم تو

با عشق تو عهد ما چو محکم بودست

کردیم جهان و جان فدای غم تو

شعر در مورد حال بد

⇔⇔⇔⇔

در میدان عاشقی ایستادگی باید کرد

در اسرار عشق خود پختگی باید کرد

آسان مده عشق را به باد فنا

در راه عشق دلدادگی باید کرد

گر راه سخت است و لیلی بی قرار

همچو مجنون ایستادگی باید کرد

شعر در مورد ثبات قدم

⇔⇔⇔⇔

عشق

راهی‌ست برای بازگشت به خانه

بعد از کار

بعد از جنگ

بعد از زندان

بعد از سفر

بعد از….

شعر در مورد خانه

⇔⇔⇔⇔

شنیدم گفته ای با او هم از عشق

شنیدم دَم زدی از بی قراری

برایش از محبت قصه گفتی

به او گفتی که او را دوست داری

شعر در مورد خیانت

⇔⇔⇔⇔

یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی

شاگرد که بودی که چنین استادی

خوبی و کرم را چو نکو بنیادی

ای دنیا را ز تو هزار آزادی

⇔⇔⇔⇔

برادرم پدرم اصل و فصل من عشقست

که خویش عشق بماند نه خویشی نسب

حضرت مولانا

شعر در مورد برادر

⇔⇔⇔⇔

 ز اتحاد کجا عشق کامیاب شود

کدام ذره شنیدی که آفتاب شود

شعر در مورد همدلی

⇔⇔⇔⇔

هفت سین سیت چیمه د کنج دلم
وهارت مارک تو تنیا گلم
سالیا نو مؤ عشق تو کونه
حفار وهار پیچس د هونه

تبریک عید نوروز

⇔⇔⇔⇔

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم.

“شهریار”

شعر در مورد آب

بیشتر بخوانید : شعر در مورد ذوالفقار ، اشعار زیبا و جدید در وصف ذوالفقار از مولانا و حافظ

با هفت آسمون پر از گل یاس و میخک

با صد تا دریا پر از عشق و اشتیاق وپولک

یه قلب عاشق بایه احساس بی قرار و کوچک

فقط میخواد بهت بگه تولدت مبارک

شعر در مورد تولد

⇔⇔⇔⇔

تلاش نکن که زندگی را بفهمی

زندگی را زندگی کن!

تلاش نکن که عشق را بفهمی

عاشق شو

شعر در مورد تلاش و کوشش

⇔⇔⇔⇔

عشق مثل دریا هرگز متوقف نمیشه

عشق مثل ستاره می درخشه

عشق مثل خورشید گرم میکنه

عشق مثل گل ها لطیفه
و
عشق درست مثل تو زیباست

متن عاشقانه

⇔⇔⇔⇔

آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست

تا که کشتی ز کف ظالم جبار برست

خضر وقت تو عشق است که صوفی ز شکست

صافیست و مثل درد به پستی بنشست

لذت فقر چو باده‌ست که پستی جوید

که همه عاشق سجده‌ست و تواضع سرمست

تا بدانی که تکبر همه از بی‌مزگیست

پس سزای متکبر سر بی‌ذوق بس است

گریه شمع همه شب نه که از درد سرست

چون ز سر رست همه نور شد از گریه برست

کف هستی ز سر خم مدمغ برود

چون بگیرد قدح باده جان بر کف دست

ماهیا هر چه تو را کام دل از بحر بجو

طمع خام مکن تا نخلد کام ز شست

بحر می‌غرد و می‌گوید کای امت آب

راست گویید بر این مایده کس را گله هست

دم به دم بحر دل و امت او در خوش و نوش

در خطابات و مجابات بلی‌اند و الست

نی در آن بزم کس از درد دلی سر بگرفت

نی در آن باغ و چمن پای کس از خار بخست

هله خامش به خموشیت اسیران برهند

ز خموشانه تو ناطق و خاموش بجست

لب فروبند چو دیدی که لب بسته یار

دست شمشیرزنان را به چه تدبیر ببست

شعر از مولانا

⇔⇔⇔⇔

زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست

راه هزار چاره گر از چار سو ببست

تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان

بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست

شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو

ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست

ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت

این نقش‌ها نگر که چه خوش در کدو ببست

یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم

با نعره‌های قلقلش اندر گلو ببست

مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع

بر اهل وجد و حال در های و هو ببست

حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست

احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست

شعر در مورد تار

شعر در مورد عشق به خدا

تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز؟

می‌کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم …!

قیصر امین‌ پور

⇔⇔⇔⇔

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند

بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت…

سعدی شیرازی

⇔⇔⇔⇔

عارف که ز سر معرفت آگاه است

بی خود زخودست و با خدا همراه است

نفی خود و اثبات وجود حق کن

این معنی لا اله الا الله است

سعید ابوالخیر

⇔⇔⇔⇔

هر صبح گل آفتابگردان به خاطر پرتوهای نور خورشید گل می دهد

امروز صبح خواستم به تو یاد آوری کنم که هر روز که بیدار می شوم

قلبم با عشق تو گل می دهد و این تا ابد ادامه خواهد داشت

شعر گل آفتابگردان

بیشتر بخوانید : شعر در مورد ورزش ، و سلامتی و تندرستی کودکانه و ورزش صبحگاهی ورزشکاران

شعر در مورد عشق اول

عشق اول گر کند عاشق رها

تا ثریا می رود دل ها جدا

این مثل بهر تو کردم زیر و رو

تو که با عشق و دلم کردی جفا

من هنوز در باور خود عاجزم

که چه ساده خود زِمن کردی سوا

من به عشق تو شدم معشوقه باز

تو که بودی در شبم ماه خدا

من که گفتم با توام تا آخرش

آخر آن چشمکِ پر ماجرا

عشق تو بود اولین مهر در دلم

آخرین هم هست، ای نام آشنا

این دلم بهر تو گشت رسوای عام

آن همه ضربه به عشق من چرا؟

باز بهر تو گویم این ضرب المثل

با تو که راه دلت رفته خطا

عشق اول گر کند عاشق رها

تا ثریا می رود دل ها جدا

شعر در مورد عشق و زمستان

تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت

می توان گفت که من چلچله باغ توام

مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف

سخت محتاج به گرمای توام

⇔⇔⇔⇔

آرزو کن با من

که اگر خــواست زمســـتان برود!

گرمیِ دستِ تو اما باشد

“مــا” ی ما “مـــن” نشود

سایه ات از سرِ تنهاییِ من کم نشود!

⇔⇔⇔⇔

گویند عارفان هنر و علم کیمیاست

وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست

فرخنده طائری که بدین بال و پر پرد

همدوش مرغ دولت و همعرصهٔ هماست

وقت گذشته را نتوانی خرید باز

مفروش خیره، کاین گهر پاک بی بهاست

گر زنده‌ای و مرده نه‌ای، کار جان گزین

تن پروری چه سود، چو جان تو ناشتاست

تو مردمی و دولت مردم فضیلت است

تنها وظیفهٔ تو همی نیست خواب و خاست

زان راه باز گرد که از رهروان تهی است

زان آدمی بترس که با دیو آشناست

سالک نخواسته است ز گمگشته رهبری

عاقل نکرده است ز دیوانه بازخواست

چون معدنست علم و در آن روح کارگر

پیوند علم و جان سخن کاه و کهرباست

خوشتر شوی بفضل زلعلی که در زمی است

برتر پری بعلم ز مرغی که در هواست

گر لاغری تو، جرم شبان تو نیست هیچ

زیرا که وقت خواب تو در موسم چراست

دانی ملخ چه گفت چو سرما و برف دید:

تا گرم جست و خیز شدم نوبت شتاست

جان را بلند دار که این است برتری

پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست

اندر سموم طیبت باد بهار نیست

آن نکهت خوش از نفس خرم صباست

آن را که دیبهٔ هنر و علم در بر است

فرش سرای او چه غم ارزانکه بوریاست

آزاده کس نگفت ترا، تا که خاطرت

گاهی اسیر آز و گهی بستهٔ هواست

مزدور دیو و هیمه‌کش او شدیم از آن

کاین سفله تن گرسنه و در فکرت غذاست

تو دیو بین که پیش رو راه آدمی است

تو آدمی نگر که چو دستیش رهنماست

بیگانه دزد را بکمین میتوان گرفت

نتوان رهید ز آفت دزدی که آشناست

بشناس فرق دوست ز دشمن بچشم عقل

مفتون مشو که در پس هر چهره چهره‌هاست

جمشید ساخت جام جهان‌بین از آنسبب

کگه نبود ازین که جهان جام خودنماست

زنگارهاست در دل آلودگان دهر

هر پاک جامه را نتوان گفت پارساست

ایدل، غرور و حرص زبونی و سفلگی است

ای دیده، راه دیو ز راه خدا جداست

گر فکر برتری کنی و بر پری بشوق

بینی که در کجائی و اندر سرت چهاست

جان شاخه‌ایست، میوهٔ آن علم و فضل و رای

در شاخه‌ای نگر که چه خوشرنگ میوه‌هاست

ای شاخ تازه‌رس که بگلشن دمیده‌ای

آن گلبنی که گل ندهد کمتر از گیاست

اعمی است گر بدیدهٔ معنیش بنگری

آن کو خطا نمود و ندانست کان خطاست

زان گنج شایگان که بکنج قناعت است

مور ضعیف گر چو سلیمان شود رواست

دهقان توئی بمزرع ملک وجود خویش

کار تو همچو غله و ایام آسیاست

سر، بی چراغ عقل گرفتار تیرگی است

تن بی وجود روح، پراکنده چون هباست

همنیروی چنار نگشته است شاخکی

کز هر نسیم، بیدصفت قامتش دوتاست

گر پند تلخ میدهمت، ترشرو مباش

تلخی بیاد آر که خاصیت دواست

در پیش پای بنگر و آنگه گذار پای

در راه چاه و چشم تو همواره در قفاست

چون روشنی رسد ز چراغی که مرده است

چون درد به شود ز طبیبی که مبتلاست

گندم نکاشتیم گه کشت، زان سبب

ما را بجای آرد در انبار، لوبیاست

در آسمان علم، عمل برترین پراست

در کشور وجود، هنر بهترین غناست

میجوی گرچه عزم تو ز اندیشه برتر است

میپوی گرچه راه تو در کام اژدهاست

در پیچ و تابهای ره عشق مقصدیست

در موجهای بحر سعادت سفینه‌هاست

قصر رفیع معرفت و کاخ مردمی

در خاکدان پست جهان برترین بناست

عاقل کسیکه رنجبر دشت آرزو است

خرم کسیکه درده امید روستاست

بازارگان شدستی و کالات هیچ نیست

در حیرتم که نام تو بازارگان چراست

با دانش است فخر، نه با ثروت و عقار

تنها هنر تفاوت انسان و چارپاست

شعر از پروین اعتصامی

شعر در مورد ثروت

بیشتر بخوانید : شعر در مورد گل ، سرخ و رز قرمز و لاله و نرگس و شقایق و گل محمدی و زرد

ناگهان عشق آفتابوار نقاب برافکند

و بام و در به صوت ِ تجلی درآکند،

شعشعه

ی آذرخشوار

فروکاست و انسان برخاست.

شعر در مورد آذر ماه

⇔⇔⇔⇔

دلم یک زمستان سخت میخواهد

یک برف

یک کولاک به وسعت تاریخ

که ببارد و تمام راهها بسته شوند

و توچاره ای جز ماندن نداشته باشی

و بمانی…

⇔⇔

سلام بر نام نیکت ای معلم

درود بر عشق پاکت ای معلم

دوش کودکی ام نام تو و یاد تو بود

در دل من خنده استاد بود

شعر در مورد معلم

⇔⇔⇔⇔

تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی

شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی

من آن سکوت شکسته در آسمان توام

و تو درآمد دنیا و آفتاب منی

چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها

تویی که نقطه ی پایان اضطراب منی

برای زندگی ی بی جواب و تکراری

به موقع آمدی و بهترین جواب منی

روان در اوج خیالم چو رود می مانی

همیشه جاری و مانا در عمق خواب منی

نفس پس از گذرت از حساب می افتد

و تو دلیل نفس های بی حساب منی

رها مکن غزلم را همیشه با من باش

که ختم خاطره انگیزه شعر ناب منی

⇔⇔⇔⇔

۱٫ حافظ:

غزل شمارهٔ ۱۷۳:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

⇔⇔⇔⇔

غزل شمارهٔ ۵:

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حال مردمان چون است

⇔⇔⇔⇔

۲٫ مولانا:

مثنوی معنوی، دفتر اول:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند

از جدایی‌ها شکایت می‌کند

⇔⇔⇔⇔

دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۸۳:

من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه؟

صد بار تو را گفتم، کم خور دو سه پیمانه

⇔⇔⇔⇔

۳٫ سعدی:

بوستان، باب هشتم:

بنی‌آدم اعضای یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

⇔⇔⇔⇔

غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۴:

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

⇔⇔⇔⇔

۴٫ فروغ فرخزاد:

تولدی دیگر:

این منم

زنی تنها

در آستانهٔ فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلودهٔ زمین

و یأس ساده و غمناک آسمان

⇔⇔⇔⇔

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد:

و این منم

زنی در آستانهٔ پاییز

که روزها

چون کبوترهای وحشی

از لابلای انگشتانم می‌پرند

⇔⇔⇔⇔

۵٫ شاملو:

مدایح بی صله:

عشق عمومی‌ترین و خصوصی‌ترین

و طبیعی‌ترین و غیر طبیعی‌ترین

و آسان‌ترین و دشوارترین

و ساده‌ترین و پیچیده‌ترین

و پیش پا افتاده‌ترین و دست نیافتنی‌ترین چیزی است

که تاکنون

شناخته شده است

آخرین بروز رسانی در : چهارشنبه 14 شهریور 1403
کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام پارسی زی و لینک مستقیم بلا مانع است.