شعر در مورد عشق واقعی از سعدی ؛ و مولانا و سعدی و شهریار و فریدون مشیری - پارسی زی
جمله برای تسلیت گفتن پدر ، پیام و متن تسلیت پدر برای استوری

جمله برای تسلیت گفتن پدر ، پیام و متن تسلیت پدر برای استوری

جمله برای تسلیت گفتن پدر جمله برای تسلیت گفتن پدر ، پیام و متن تسلیت پدر برای استوری همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب …

شعر در مورد بوسه حافظ ، متن و شعر طنز در مورد اولین بوسه

شعر در مورد بوسه حافظ ، متن و شعر طنز در مورد اولین بوسه

شعر در مورد بوسه حافظ شعر در مورد بوسه حافظ ، متن و شعر طنز در مورد اولین بوسه همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این …

پیام تسلیت برای خاله دوستم ، متن تسلیت خاله خودم

پیام تسلیت برای خاله دوستم ، متن تسلیت خاله خودم

پیام تسلیت برای خاله دوستم پیام تسلیت برای خاله دوستم ، متن تسلیت خاله خودم همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش …

شعر در مورد عشق واقعی از سعدی

شعر در مورد عشق واقعی از سعدی ؛ و مولانا و سعدی و شهریار و فریدون مشیری

شعر در مورد عشق واقعی از سعدی ؛ و مولانا و سعدی و شهریار و فریدون مشیری همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد عشق واقعی از سعدی

خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق

که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد

بیشتر بخوانید : شعر در مورد عشق از مولانا ، اشعار مولانا درباره خدا و مهربانی و امید به زندگی

شعر کوتاه از سعدی درباره خدا

از هر چه می‌ رود سخن دوست خوش ترست

پیغام آشنا نفس روح پرورست

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ ای

من در میان جمع و دلم جای دیگرست

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر

چون هست اگر چراغ نباشد منورست

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ

صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست

جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق

درمانده‌ام هنوز که نزلی محقرست

کاش آن به خشم رفته ما آشتی کنان

باز آمدی که دیده مشتاق بر درست

جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی

وین دم که می‌زنم ز غمت دود مجمرست

شب‌های بی توام شب گورست در خیال

ور بی تو بامداد کنم روز محشرست

گیسوت عنبرینه گردن تمام بود

معشوق خوبروی چه محتاج زیورست

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل

هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست

زنهار از این امید درازت که در دلست

هیهات از این خیال محالت که در سرست

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد عشق واقعی از حافظ

گفتی نظر خطاست تو دل می‌ بری رواست

خود کرده جرم و خلق گنه کار می‌ کنی

⇔⇔⇔⇔

گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم

هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است

بیشتر بخوانید : شعر درباره دوست داشتن معشوق ، شعر در مورد عشق واقعی و پنهانی

چنان به موی تو آشفته‌ ام به بوی تو مست

که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد عشق واقعی از شهریار

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

⇔⇔⇔⇔

تا خیال قد و بالای تو در فکر منست

گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم

بیشتر بخوانید : شعر دوست داشتن معشوق ، شعر در مورد عشق واقعی و دوست داشتن پنهانی

اشعار بی نظیر سعدی

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

⇔⇔⇔⇔

گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد

عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد عشق پایدار

از در درآمدی و من از خود به درشدم

گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب

مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم

بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان

مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صید من

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد

اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

بیشتر بخوانید : شعر در مورد عشق مولانا ، اشعار مولانا در مورد عشق واقعی و خدا و فراق شمس

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

⇔⇔⇔⇔

شعر عاشقانه از سعدی برای پروفایل

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌ نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

⇔⇔⇔⇔

شعر مولانا در مورد فرشته

ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای

وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای

ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من

لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای

بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم

وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیده‌ای؟

گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت

فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیده‌ای

من سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو

هستیم نیکوخواه تو از من چرا رنجیده‌ای

بیشتر بخوانید : شعر در مورد عشق به فرزند ، عشق مادر به دختر و فرزند پسر + شعر برای فرزندم

غزلیات عاشقانه

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت

تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت

جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش

گر در آیینه ببینی برود دل ز برت

جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت

کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت

راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد

تا نباید که بشوراند خواب سحرت

⇔⇔⇔⇔

تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم

مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم

آخرین بروز رسانی در : یکشنبه 9 آبان 1400
کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام پارسی زی و لینک مستقیم بلا مانع است.