شعر در مورد زمان ، حال و کودکی و از دست رفته و وقت و قدیم و ساعت از مولانا
متن درباره نور ؛ بهترین جملات در مورد نور و روشنایی
متن درباره نور متن درباره نور ؛ بهترین جملات در مورد نور و روشنایی همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم …
جملات زیبا در مورد دوستی و محبت ، متن زیبا برای دوست بامرام
جملات زیبا در مورد دوستی و محبت جملات زیبا در مورد دوستی و محبت ، متن زیبا برای دوست بامرام همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم …
شعر در مورد دوست بد ، و خوب از حافظ + شعر در مورد دشمن دوست نما
شعر در مورد دوست بد شعر در مورد دوست بد ، و خوب از حافظ + شعر در مورد دشمن دوست نما همگی در سایت …
شعر در مورد زمان
شعر در مورد زمان ، حال و کودکی و ازدست رفته و وقت و قدیم و ساعت از مولانا همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
اکنون که تابستان در گذر است
شاعر منوچهر آتشی
اکنون که تابستان در گذر است
زیر چنار روبروی خانه ات
سایه
چگونه تنک می شود
و انتظار
چگونه رنگ می بازد ؟
در
نهر پای چنار ها
سنگی بینداز و ببین
چگونه صدا می کند
واژه ای که از گلویی برنیامده میمیرد ؟
پس
شاخه ارغوانی پرتاب کن
تا بی صدا به پرواز در آید و بر موج ها سوار شود
پندار
که به دوردست ها خواهد رفت
و جایی
کنار درختی به سحال خواهد افتاد
که مرد خسته نومیدی
برکنده گز کهنی تکیه داده
به شاخه ارغوانی می اندیشد
که هرگز
به سویش پرتاب نشد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زمان
گذر میکنم به امید خدا
من گذر خواهم کرد
روزی از شهر تماشایی عشق
تکه ای از دل خود در دستم
و به هر رهگذری خواهم گفت:
ذره ای عشق ، کمی عاطفه ، قدری ایمان
به من خسته تنها بدهید
تا که شاید شب من
صبح را دریابد
و سپس آنسوی خاطره های سبز
خانه ای خواهم ساخت
و در آن عشق همان واژه هستی را جای خواهم داد.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زمان حال
ز دست ،گوهر پرقیمت جوانی رفت
چو برق ،فرصت کوتاه زندگانی رفت
بهار عمر که هنگام دانش اندوزیست
پی هوا و هوسهای نوجوانی رفت
بیشتر بخوانید : شعر در مورد ریا ، در دین و تزویر و دورویی و تظاهر و ریاکاران از فروغ و سعدی و مولانا
شعر در مورد زمان کودکی
خنده ای لرزاند آفریدگان را و نگاهی سوزاند خط زمان را .
قلبی شاد و قلبی محزون شد .
سینه ای ستبر و سری سر نگون شد .
فرقه ای به شب گریزان، دسته ای ز خود هراسان .
ناگاه در آن قیامت درهم. طفلی ز ازل بیرون شد.
به گریه ای گرچه از نیاز …. ابدیت را رهنمون شد.
یکی سخت انگاشت و دیگری آسان.
اینسان گذر است از شهر جهان …
و من نیز گریستم … زان رو که به خویش نگریستم.
چنینی که بنموده، آخر من نیستم! …
سر بیفکنده به خاک … دستِ درمانده به دامان بلند افلاک…
گرمی دست خدا … آه خدا … باز هم او بخشید …
گرچه فردای سیاهم را دید … باز هم او بخشید.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد گذر عمر
گر عمر من از شصت فزون شد،شده باشد
ور طالع فرخنده زبون شد،شده باشد
این جان که به تنگ آمده است از قفس تن
روزی اگر از سینه برون شد،شده باشد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زمان از دست رفته
نگار ما خیال و فکر پر از درد سر دارد
خیال رفتن و ماندن به یک شهر دیگر دارد
ببسته کوله بار خود و رخ بنموده سوی ماه
حدیث هجر می خواند و اشک بر چشم سر دارد
بیارید جام پر از می وزآنکو دوش می نوشید
بریزم جای پاهایش که او عزم سفر دارد
بنازم چشم خمارش که چون دریای طوفانزاست
درون کشتی ای نوحش، خدا را همسفر دارد
غروب چهره ای خورشید نقش بسته است بر دریا
چه سازم با غم ساحل که امشب یکنفر دارد
دگر تنهای تنهایم و یک زندان در بسته
نه حرف از دل نه دلداری نه کس از ما خبر دارد
بریدم از همه مردم، دیگر یاری نخواهم جست
بدور افتاده از شهرم، نه کس بر ما گذر دارد
تمام روز می خوابم ولی بیدار در شب، چون
نه خوابم میبرد آخر، نه شب هامان سحر دارد
خدا یا تا بکی سوزم دراین ظلمتسرا تنها
نه پیغامی از او آید که ما را در نظر دارد
پس از یک عمر تنهایی و چشم خون فشان بر در
رسید پیغام آن دلبر: دلم از تو گذر دارد
بیا “حکمت” مریز اشکم که آب اشک تو گشتم
منم شمع و خریدارت، دلم بر تو نظر دارد
حکمت حکیمی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد گذر عمر از سعدی
جهد کن جهد که وقت من و تو در گذر است
سعی کن سعی که این عمر بسی مختصر است
عیش و راحت طلبیدن ز جهان بی خبریست
هـــر کـــه بینی در آن جا کنــــد و محتضر است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زمان و وقت
بیشتر بخوانید : شعر در مورد حکمت خدا ، الهی و خداوند و متن و جملات زیبا در مورد حکمت خدا
شعری در مورد گذر عمر
نشاطی پیش ازین بود آن قدم رفت
غروری کز جوانی بود هم رفت
حدیث کودکی و خودپرستی
رها کن کان خیالی بود و مستی
چو عمر از سی گذشت یا خود از بیست
نمیشاید دگر چون غافلان زیست
نشاط عمر باشد تا چهل سال
چهل ساله فرو ریزد پر و بال
پس از پنجه نباشد تندرستی
بصر کندی پذیرد پای سستی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زمان و ساعت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کوتاه در مورد گذر عمر
یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زمان قدیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر نو در مورد گذر عمر
دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من…
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زمان از حافظ
شباب عمر عجب با شتاب می گذرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کوتاه در مورد گذر عمر
افسوس که عمر خود تباهی کردیم
صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم
در دفتر ما نماند یک نکته سفید
از بس به شب و روز سیاهی کردیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری درمورد گذر عمر
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در باره ی گذر عمر
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بیشتر بخوانید : شعر در مورد قالی ، بافی کرمان و گل قالی و فرش دستباف تبریز از حافظ
شعر درباره گذر عمر و جوانی
عمر از کف رایگانی می رود
کودکی رفت و جوانی می رود
این فروغ نازنین بامداد
در شبانی جاودانی می رود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری درباره گذر عمر
سیلاب گرفت گرد ویرانهی عمر
و آغاز پری نهاد پیمانهی عمر
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد
حمال زمانه رخت از خانهی عمر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر زیبا درباره گذر عمر
طول عمر ما،
سنّ و سال ماست
عرض عمر ما
قیل و قال ماست
ارتفاع عمر
پر و بال ماست
حجم عمر ما کمال ماست
انتخاب کن عزیز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر زیبا در مورد گذر عمر
برخیز و مخور غم جهان گذران
خوشباش و به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفائی بودی
نوبت بتو خود نیامدی از دگران
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اس ام اس غمگین جدید دلشکسته و تنهایی
بنویس ای سنگتراش عاقبت شدم فداش
بنویس تا بدونه عمرمو دادم براش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کوتاه درباره گذر عمر
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن ، فرصت شمار امروز را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بیشتر بخوانید : شعر در مورد درس خواندن ، شعر زیبا عاشقانه طنز کوتاه در مورد اهمیت درس خواندن
شعر ترکی درباره گذر عمر
ز آسمان آغاز کارم سخت شیرین می نمود
کی گمان بردم که شهد آلوده زهر ناب داشت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری کوتاه در مورد گذر عمر
نصیب از عمر دنیا ، نقد وقتست
مباش ای هوشمند از بی نصیبان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
سواریست عمر ، از جهان در گریز
عنان خنگ و شبرنگ را داده تیز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری کوتاه درباره گذر عمر
چو روزگار نسازد ، ستیزه نتوان برد
ضرورتست که با روزگار درسازی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ
وین خانه و فرش باستانی هم هیچ
از نسیه و نقد زندگانی، همه را
سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر نو درباره گذر عمر
تو مسافری و دنیا سرآب کاروانی
نه معولست پشتی که برین پناه داری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر نو درباره ی گذر عمر
کام همه دنیا را بر هیچ منه سعدی
چون با دگری باید پرداخت بناکامی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری درباره ی گذر عمر
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره ی گذر عمر
من که بینم گذر عمر در این اشک روان
هوس سایه بید و لب جو ، از چه کنم ؟
هر دم از رهگذری زنگ سفر می شنوم
تکیه بر عمر چنین بسته به مو ، از چه کنم.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ
وین خانه و فرش باستانی هم هیچ
از نسیه و نقد زندگانی، همه را
سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر زیبا درباره ی گذر عمر
چو عمر خوش نفسی گر گذر کنی بر من
بیشتر بخوانید : شعر در مورد قسمت ، و تقدیر و سرنوشت و قسمت نبودن و قضا و قدر از حافظ
در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد
عشقها میمیرند
رنگها رنگ دگر میگیرند
و فقط خاطرههاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا میمانند
مهدی اخوان ثالث
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
عمر از کف رایگانی میرود
کودکی رفت و جوانی میرود
این فروغ نازنین بامداد
در شبانی جاودانی میرود
این سحرگاه بلورین بهار
روی در شامی خزانی میرود
چون زلال چشمه سار کوهها
از بر چشمت نهانی میرود
ما درون هودج شامیم و صبح
کاروان زندگانی میرود
محمدرضا شفیعی کدکنی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
این چند ماه
که منتظرت بودم
به اندازۀ چند سال نگذشت
به اندازۀ همین چند ماه گذشت
اما فهمیدم
ماه یعنی چه
روز یعنی چه
لحظه یعنی چه
این چند ماه گذشت
و فهمیدم
گذشتن، زمان، انتظار
یعنی چه